گاهی انقدر خسته ای

گاهی انقدر خسته ای،
(نه از اون خستگی هایی که در اثر جابجا کردن یه کمد باشد ها.....نه!!!!!#خستگی_به_معنای_خستگی!!!!)
گاهی انقدر خسته ای، که دلت میخوادیهویی، بی پس و پیش و مقدمه چینی #بگی :#آشتی؟

و #بگه :آره
#همین !...
بی بحث...، بی دعوا، بی جدل،بی توضیح، بی حرف، #بی_فلش_بک_زدن_به_هیچی
بی دنبال مقصر گشتن،بی اما، بی اگر، بی #شاید، بی #باید...
بی اگه میخواست بشه تا حالا شده بود...
#بی هیچ کلمه ی اضافی و تکراری!

.
گاهی انقدر خسته ای، خسته ای...نه از اون#خستگی ها.. نه!!!!

.
از اون خستگی ها که هیچی جز یک"آره" ی ناگهانی در اوج نا#امیدی نمیخوای...

#گذشته ها هیچ هم نگذشته اند...
ما از کنارشان گذشته ایم...


#دوروزی_است_کلا_صدایم_در_نمی_آید
#تبم_پایین_نمی_آید

.
یکی دوباری با خودم فکر کرده ام و خندیده ام..که اگر عکس العملی نشان میدادی الآن چطور میخواستم حرف بزنم!
خلاصه از ما گفتن بود...
از من که گذشت...
من
دیدگاه ها (۱)

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ 𝖼𖫲ꨲ𝗋𑪊𝖺ꥉz𝗒ꨲ 𝗈ᜳ𝗏𖫱𑪊𝖾ᜳ𝗋𑪊‌ 𝗒ꨲ𝗈ᜳ𝗎ꨲ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۲۲(گوینده : میتسوری:)امروز میخوام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط