عاشقانه های پاک

عاشقانه های پاک
همسر شهید :
.
سالگرد ازدواجمان بود.
فکر نمی کردم که یادش باشد.
.
داشت توی زیر زمین خانه کار می کرد.
مغرب شد.
با همان لباس خاکی و گچی رفت بیرون و با دسته گل و شیرینی برگشت.
.
گفتم: تو این طوری با این سرو وضع رفتی شیرینی فروشی؟
گفت : آره مگه چه اشکالی داره؟
سالگرد ازدواجمونه
نباید شیرینی و گل می گرفتم؟
.
گفتم: وقتای دیگه اگه خط اتوی لباست می شکست، حاضر نبودی بری بیرون!
گفت: آره، اما اگه می خواستم لباس عوض کنم، شیرینی فروشی تعطیل می شد.
.
سردارشهیدسیدمحمدمرتضی نژاد
دیدگاه ها (۴)

عاشقانه های پاک#داستان_واقعی.-سلااام گل دختر خوبی? چخبر?+سلا...

سلام بفرمایید لیموو تررررررررش برا سرماخوردگی عالیه با عسل ب...

عاشقانه های پاکمست و دیوانه ام...انگار دلم میخواهد؛بزنم مشت ...

عاشقانه های پاکحلقه ی ازدواجش انگشتر عقیقی بودکه از مشهد برا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط