ادامه پارت و اخر
ادامه پارت 31 و اخر!
👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿
کسی که منو بخواد... با همین قیافه مبخواد...!
همشون _اههه...
خندیدم و یه یاعت بعد وارد سالنـ... شدیم... نگاه پسرا کردم... داشتن میخندیدن... کنار چان یه دختر بود...! ایسا از اعصبانیت... قرمز شد و...
همه نشیته بودن... سهون با یع قیافه ی جذابی وارد شد!
بعد از گذاشتن تاج و تعظیم سهون گفت:
_ یع چیزی هست که باید بگم...! تاجشو گذاشت و چیزایی که تو دستش بودو هم گذاشت و بعد او مد سمت میز ما... آب دهنمو قورت... دادم...! اومد جلوم زانو و زد در جعبه ی قرمز رنگ مخملی رو جلوم باز کرد توش یه حلقه بود... و چشاش و داد به چشام:
_ رز... تو خارق العاده ترین دختری هستی که تا حالا دیدم...
با من ازدواج میکنی؟؟!!!
اشک تو چشام جمع شد و گفتم:
_ب... بله...
از خوشحالی چشاش برق ززد و بغلم کرد و اروم لباشو گذاشت رولبامــــ......!
پایان.....
نظر و لایک و فالو یادتون نره هاااا!!!
👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿
کسی که منو بخواد... با همین قیافه مبخواد...!
همشون _اههه...
خندیدم و یه یاعت بعد وارد سالنـ... شدیم... نگاه پسرا کردم... داشتن میخندیدن... کنار چان یه دختر بود...! ایسا از اعصبانیت... قرمز شد و...
همه نشیته بودن... سهون با یع قیافه ی جذابی وارد شد!
بعد از گذاشتن تاج و تعظیم سهون گفت:
_ یع چیزی هست که باید بگم...! تاجشو گذاشت و چیزایی که تو دستش بودو هم گذاشت و بعد او مد سمت میز ما... آب دهنمو قورت... دادم...! اومد جلوم زانو و زد در جعبه ی قرمز رنگ مخملی رو جلوم باز کرد توش یه حلقه بود... و چشاش و داد به چشام:
_ رز... تو خارق العاده ترین دختری هستی که تا حالا دیدم...
با من ازدواج میکنی؟؟!!!
اشک تو چشام جمع شد و گفتم:
_ب... بله...
از خوشحالی چشاش برق ززد و بغلم کرد و اروم لباشو گذاشت رولبامــــ......!
پایان.....
نظر و لایک و فالو یادتون نره هاااا!!!
- ۲.۴k
- ۰۵ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط