نویسندهجیتن

نویسنده:جیتن
مترجم و ویرایشگر:فیونا

تصمیم گرفتم که با آرامش شروع کنم و با سرعت پایین از خیابان‌های محله‌ام رانندگی کنم. ماشین به آرامی در جاده حرکت می‌کرد و من کمی ریلکس‌تر شدم. احساس راحتی بیشتری در رانندگی پیدا کرده بودم. با جمع‌آوری کمی بیشتر از شجاعت، به یک خیابان عمومی ورود کردم تا بتوانم دوباره در میان خودروهای دیگر رانندگی کنم.

دست‌هایم شروع به لرزیدن کردند، بنابراین فرمان را محکم گرفتم. چراغ‌های خطر را روشن کردم. باید به خودم آرامش می‌دادم و خونسردی‌ام را حفظ می‌کردم. کمی فشار بیشتری به پدال گاز وارد کردم. بدنم هنگام افزایش سرعت ماشین سفت شد و با این حال، نفس‌هایم را آرام‌تر کردم. با این کار توانستم بدنم را ریلکس کنم و باز هم فشار بیشتری به پدال گاز وارد کردم.

پنجره‌ها را پایین کشیدم و وزش باد را بر روی صورتم حس کردم. بوق اتومبیل‌ها در اطرافم به صدا درآمد. صدای صحبت عابران و موسیقی رستوران‌ها در همه جا پیچیده بود. احساس کردم که دوباره در شب در خیابان رانندگی می‌کنم. حس خوشایند وزش باد در موهایم و حس آسفالت زیر چرخ‌هایم. وقتی به آینه عقب نگاهی انداختم، تقریباً فکر کردم که چشم‌هایم به من خیانت می‌کنند. لبخند می‌زدم. نه فقط یک لبخند کوچک، بلکه یک لبخند بزرگ. کنترل فرمان را رها کردم و فقط رانندگی کردم.

برای چندین مایل بدون هیچ دلیلی سفر کردم. اوه، چقدر دلتنگ رانندگی به سمت افق شده بودم. آن احساس آزادکننده من را در شادی خالص غرق کرده بود. با تاریک شدن محیط، چراغ‌های جلو را روشن کردم. به آسمان شب خیره شدم و میلیون‌ها ستاره‌ی درخشان بالا را دیدم. لحظه‌ای توقف کردم تا از مناظر ساکت لذت ببرم که ناگهان توجه‌ام به منبع نوری دیگر جلب شد. چراغ‌های یک وسیله نقلیه دیگر به سرعت نزدیک می‌شدند.

دوباره به حالت قبلی برگرداندم و فرمان را محکم گرفتم. آن چراغ‌ها… دیدم را پر کردند درست مانند اینکه خاطرات ذهنم را فرامی‌خواندند. به یاد آرامش ، دوباره نفس عمیقی کشیدم و اجازه دادم تا در شکمم بچرخد و سپس آن را به آرامی از بینی‌ام بیرون دادم. برای یک لحظه، نور همه‌ی وسیله نقلیه‌ام را پوشاند. در یک چشم به هم زدن، این وضعیت پایان یافت. دوباره به آینه عقب نگاه کردم و دیدم که ماشین در حال حرکت در جاده‌ای پشت سرم است. به کنار جاده رفتم، ماشین را پارک کردم و به صندلی تکیه زدم. نفس عمیقی از روی آرامش کشیدم و یک جمله را به زبان آوردم.

«من این کار را کردم.»

پس از بازگشت به خانه در آن شب، آرام وارد خانه شدم و به سمت شان رفتم. در اتاق او با صدای خفیفی باز شد و به سمت تختش رفتم.

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۰)

نویسنده:جیتنمترجم و ویرایشگر:فیونا چراغش را روشن کردم و متوج...

نویسنده:جیتنمترجم و ویرایشگر:فیونادر آن لحظه، به خودم قول دا...

نویسنده:جیتن#مترجم و ویرایشگر:فیونا هیچ‌یک از آن‌ها به من ن...

نویسنده:جیتنمترجم و ویرایشگر:فیوناالیزابت همچنان زیبا بود و ...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۸

⛔ #خطر#خطریک قاضی دادگستری استان تهران،صبح دوشنبه هنگام رانن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط