هاناکی
«هاناکی»
پارت۷»
ا/ت: اما پدر اسلحه دیگه زیادیه
پ/ا: تو با این روحیت نمیتونی آدم بکشی
ا/ت: این فرق میکنه
پ/ا: هیچ فرقی نمیکنه تو باید به عنوان یه مافیا بتونی آدم بکشی
ا/ت دیگه هیچی نگفت چون میدونست اگر حرفی بزنه ممکنه جون مادر و برادرش به خطر بیفته
پ/ا: نیم ساعت دیگه افراد باند میان دنبالت برو محمولهها رو تحویل بگیر
پ/ا اتاق رو با عصبانیت ترک کرد
ا/ت با اسلحه دو دستش روی تخت نشسته بود اسلحه رو روی سرش گرفت میخواست ماشه رو بکشه اما یهو تصویر تهیونگ اومد توی ذهنش و اسلحه رو آورد پایین
ا/ت....چرا باید تصویر اون بیاد توی ذهنم شاید به خاطر اینه که به زور میخوام با اون ازدواج کنم..... آره حتماً همین جوریه
ا/ت توی افکارش غرق بود که یهو در اتاقو زدن
....: خانم افراد باند اومدن
ا/ت: باشه الان میام
ا/ت اسلحه را گذاشت توی جیبش و به سمت پایین حرکت کرد (قابل توجهتو ا/ت اتاقش طبقه دومه)
ا/ت رفت پایین یه مرد و دید اون یه مرد قد بلند و هیکلی و عضلانی بود
ا/ت: شما کی هستین
....: من بادیگارد شما لی سونگ بین هستم میتونید سونگ بین صدام کنید
ا/ت: باشه
ا/ت.....قیافه این لی سونگ بین برام خیلی آشناست .....نه شایدم اشتباه میکنم اما مطمئنم یه جا دیدمش
سونگ بین: خانم رسیدیم
ا/ت: اها باشه
از ماشین پیاده شدن و به سمت انبار رفتن( قرارشون توی انباره) در انبارو باز کردن و باند دیگه رو دیدن ا/ت سر جاش خشکش زد کسی که به نمایندگی باند دیگه اومده بود تهیونگ بود
تهیونگ.....با باز شدن در انبار ا/ت و دیدم حتماً کار پدر اون و پدر منه از عمد یه همچین کاری کردن ا/ت وقتی منو دید چشماش گرد شد خوب تعجبی هم نداره چون کار اون دوتا عوضیه اون از هیچی خبر نداره من نمیدونم چرا بدون اطلاع از هیچی کاری رو انجام میده
ا/ت: تو اینجا چیکار میکنی
تهیونگ: خوب معلومه ما باید با هم معامله کنیم و من محمولهها را به تو تحویل بدم
بعد از ۴۰ دقیقه معاملشون تموم شد
ا/ت: خب ما میریم
تهیونگ: ماهم میریم
با صدای اسلحه هر دوشون ساکت شدن و بعد درو با لگد باز کردن
تهیونگ: باند یون
ا/ت: چی
تهیونگ: باند یون دشمن خونی باند ما و شما
ا/ت: خب الان چیکار کنم
تهیونگ: اسلحتو در بیار و باهاشون بجنگ
ا/ت: آچی.....چیکار کنم
تهیونگ: همینی که شنیدی
ا/ت با دست لرزون اسلحه شو درآورد یکی با چاقو داشت به سرعت به سمتش میومد ا/ت با تردید بهش شلیک کرد قطرههای خون روی صورت ترسیدش ریخت و باعث شد به زمین بیفته میخواستن بهش تیر بزنن که یهو بادیگاردش سونگ بین اومد به طرف تیر زد
سونگ بین: حالتون خوبه؟
ا/ت: من.....اونو......کشتم
سونگ بین میخواست حرکت کنه که ا/ت از اونجا دور کنه اما یهو یه تیر به بازوی ا/ت خورد
💜💜💜💜
بچه ها حمایت ها خیلی کمه الان پارت۶ تو 1۹ ساعت اصلا لایک نخورده
پارت۷»
ا/ت: اما پدر اسلحه دیگه زیادیه
پ/ا: تو با این روحیت نمیتونی آدم بکشی
ا/ت: این فرق میکنه
پ/ا: هیچ فرقی نمیکنه تو باید به عنوان یه مافیا بتونی آدم بکشی
ا/ت دیگه هیچی نگفت چون میدونست اگر حرفی بزنه ممکنه جون مادر و برادرش به خطر بیفته
پ/ا: نیم ساعت دیگه افراد باند میان دنبالت برو محمولهها رو تحویل بگیر
پ/ا اتاق رو با عصبانیت ترک کرد
ا/ت با اسلحه دو دستش روی تخت نشسته بود اسلحه رو روی سرش گرفت میخواست ماشه رو بکشه اما یهو تصویر تهیونگ اومد توی ذهنش و اسلحه رو آورد پایین
ا/ت....چرا باید تصویر اون بیاد توی ذهنم شاید به خاطر اینه که به زور میخوام با اون ازدواج کنم..... آره حتماً همین جوریه
ا/ت توی افکارش غرق بود که یهو در اتاقو زدن
....: خانم افراد باند اومدن
ا/ت: باشه الان میام
ا/ت اسلحه را گذاشت توی جیبش و به سمت پایین حرکت کرد (قابل توجهتو ا/ت اتاقش طبقه دومه)
ا/ت رفت پایین یه مرد و دید اون یه مرد قد بلند و هیکلی و عضلانی بود
ا/ت: شما کی هستین
....: من بادیگارد شما لی سونگ بین هستم میتونید سونگ بین صدام کنید
ا/ت: باشه
ا/ت.....قیافه این لی سونگ بین برام خیلی آشناست .....نه شایدم اشتباه میکنم اما مطمئنم یه جا دیدمش
سونگ بین: خانم رسیدیم
ا/ت: اها باشه
از ماشین پیاده شدن و به سمت انبار رفتن( قرارشون توی انباره) در انبارو باز کردن و باند دیگه رو دیدن ا/ت سر جاش خشکش زد کسی که به نمایندگی باند دیگه اومده بود تهیونگ بود
تهیونگ.....با باز شدن در انبار ا/ت و دیدم حتماً کار پدر اون و پدر منه از عمد یه همچین کاری کردن ا/ت وقتی منو دید چشماش گرد شد خوب تعجبی هم نداره چون کار اون دوتا عوضیه اون از هیچی خبر نداره من نمیدونم چرا بدون اطلاع از هیچی کاری رو انجام میده
ا/ت: تو اینجا چیکار میکنی
تهیونگ: خوب معلومه ما باید با هم معامله کنیم و من محمولهها را به تو تحویل بدم
بعد از ۴۰ دقیقه معاملشون تموم شد
ا/ت: خب ما میریم
تهیونگ: ماهم میریم
با صدای اسلحه هر دوشون ساکت شدن و بعد درو با لگد باز کردن
تهیونگ: باند یون
ا/ت: چی
تهیونگ: باند یون دشمن خونی باند ما و شما
ا/ت: خب الان چیکار کنم
تهیونگ: اسلحتو در بیار و باهاشون بجنگ
ا/ت: آچی.....چیکار کنم
تهیونگ: همینی که شنیدی
ا/ت با دست لرزون اسلحه شو درآورد یکی با چاقو داشت به سرعت به سمتش میومد ا/ت با تردید بهش شلیک کرد قطرههای خون روی صورت ترسیدش ریخت و باعث شد به زمین بیفته میخواستن بهش تیر بزنن که یهو بادیگاردش سونگ بین اومد به طرف تیر زد
سونگ بین: حالتون خوبه؟
ا/ت: من.....اونو......کشتم
سونگ بین میخواست حرکت کنه که ا/ت از اونجا دور کنه اما یهو یه تیر به بازوی ا/ت خورد
💜💜💜💜
بچه ها حمایت ها خیلی کمه الان پارت۶ تو 1۹ ساعت اصلا لایک نخورده
- ۱۷.۸k
- ۰۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط