وانیا عمارت تاریک اکنون

●وانیا ،عمارت تاریک ،اکنون●

رزالین با لحن ناباورانه و هیجان زده گفت "یعنی داری می گی پشت پنجره وایستاده بود تورو لخ.ت لخ.ت نگاه می کرد !"آهی کشیدم و بی حوصله نگاهش کردم "باشه باشه جنده خانم !جوش نیار !"
•کار هر شب اونه !یا صبح ها شب مرتیکه بیکار !•
"خب!وایستا ببینم از کجا میدونی مرد هست ؟"
•چون به غیر از یه مرد کسی دیگه ای نیست که با عشق زل بزنه به بدن لختت !"
رزالین خندید و چشمک زد "اون بدنی که تو داری !منم اغوا میکنه !"با تعجب نگاهش کردم که به مبل تکیه داد و بلند خندید ،با خندش خندم گرفت •بچ!عوضی هیز !•
خنده رزالین مثل بیماری مسری بود که وارد صورت یکی دیگر میشد ، آروم آروم ساکت شد و گفت "من شنیدم اینجا روح داره !درسته ؟"
نگاهش کردم •آره چطور ؟•رزالین کمی فکر کرد و بعد گفت "فکر کنم بتونم اینجا دور بین بزاریم هوم ؟اینجوری هم روح هارو می بینی هم اون غریبه فاکی رو شناسایی میکنم !" سرن را تکان دادن •اوهوم !•


لایک :۱۲
کامنت :۱۰
فالو پلیز
دیدگاه ها (۷)

●ملیکا ،سال ۱۹۲۸،ماه مه●روی تخت در اتاق تاریک هردومان دراز ک...

●وانیا ،عمارت تاریک ،اکنون●دوربین هایی که تازه خریده بودیم و...

●ملیکا ،سال ۱۹۲۸،ماه مه●شب شده بود ،چراغ نفتی را روی میز کار...

●وانیا ،عمارت تاریک ،اکنون●رزالین دوست دوران بچگی من و حال م...

love Between the Tides²⁶رفتم سوار ماشین شدم تهیونگ: دو ساعت ...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁵⁴حرفی برای گفتن نداشتم... فقط سکوت کردم. ج...

شوهر دو روزه. پارت ۸۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط