تبعید

تبعید

تو دل دل می کنی اما دلم را دست تو دادم
ولی ای کاش جای دل نمی دادی تو بر بادم

چنان ویرانه می سازی دلم را گرچه ویران است
ولی ای آشنا ویرانه ام با اینکه آبادم

سبب سازان تبعیدی مرا تبعید می کردند
شبی هر بار با فکرت درون بند آزادم

نمی دانم چرا زندان برایم هر کجا با توست
مگر نه اینکه من چون ساده ای در بند افتادم؟!

تو خوش باشی کجایش ناخوشی بر حال من دارد
چه شیرین می شود وقتی تظاهر می کنم شادم

درون قلب من جز تو خدا داند دگر جا نیست
نفهمیدی که جایت را به دنیایی نمی دادم

اگر با مردنم هرشب سری آسوده بگذاری؛
بیا این جان من بستان که من هر لحظه آمادم

حسین حیدری"رهگذر"

۱۳۹۵/۷/۲۹

از مجموعه اول
به رسم یادگار ۱
دیدگاه ها (۱)

انگار نه انگارای اشک مرا فرصت دیدن بده یکبارای قلب کمی زنده ...

کروناآنکه دلش رفت بگو آنکه دلش بُرد کجاست؟آنکه ز من برد دل و...

شهره شهرروی قبرم بنویسید که عاشق بودمتا بخوانند و بفهمند که ...

آینه دقوابسته بر نگاه شقایق شدن بد استدرگیرِ خیرگی به دقایق ...

وقتی که روح عشق رااینگونه عریان می کنی درواژه های شعر من گوی...

من چه می دانستم که دل عاشق را می دَرنداز درون سینه ام قلب و ...

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط