رمان عشق یک مافیا



کوک : اوووو...میخوام کیمیچی بخورم
ات : اوک...این خوراک خودمه
کوک : چی؟!
ات : میگم خودم درست می‌کنم براتون...لبخند
کوک : اوهوم
ات : ببخشید تنها اومدید؟!
کوک : آهوم
ات : آها... رفتم و کیمیچی درست کردم و سفارش رو بردم و نشستم روبه روش...
کوک : از چیزی که تو عکس بود بهتره
ات : نوش جونت... بعد اینکه اون پسره رفت رستوران بستم راه دادم سمت خونه...لباسام رو عوض کردم و صورتمو شستم و روتین پوستیمو انجام دادم و خوابیدم...
ویو صبح
با صدای آلارم از خواب بیدار شدم و رفتم سرویس و کارهای مربوطه رو انجام دادم و انجام دادم و لباسم را پوشیدم و کولم و موبایلم را برداشتم و رفتم پایین...
دیدگاه ها (۰)

رمان عشق یک مافیا

رمان عشق یک مافیا

رمان عشق یک مافیا

بزارم پارت بعد رو؟!

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۵

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۸

پارت ۷آنچه گذشت: رفتم توی اتاقم که.....نشستم روی تخت و به فک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط