ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۵۲۲

دلم گرفت..
فقط حدود ۹ ماه دیگه میتونم ببینمش
فقط ٩ ماه دیگه میتونم لمسش کنم
بعدش
بغض عجيبي به گلوم چنگ زد.
بعدش جیمز و بچه تازه متولد شدمو رها میکنم
يعني مجبورم بكنم.. جیمین اینو ازم میخواد
اخ..
قلبم داشت آتیش میگرفت
چطور میتونستم؟
اشکم جاري شد.
پردرد چشمامو بستم و خودمو به جیمین نزدیک تر کردم و
خودمو بهش فشردم
دستش رو دورم سفت تر کرد و سرشو روی سرم گذاشت.
کاش باردار نمیشدم
کاش باز میتونستم پیشش باشه حسش کنم ، لمسش کنم
زود بود..خيلي زود..
.اخ.
به زور باز خوابیدم
وقتی چشمامو باز کردم خيلي خيلي کسل و بیحال بودم.. از طرفی احساس ضعف و بدن درد داشتم و از طرفي
احساس بي اشتهايي و تهوع
بیحال به کنارم نگاه کردم. خالي بود و خبري از جیمین نبود..
کجا رفته؟
تند و نگران سرمو بلند کردم و دنبالش گشتم که..
نفسم رو اروم بیرون دادم و باز سرمو رو مبل گذاشتم. رو مبل تک نفره روبروم نشسته بود و به جلو خم شده بود
و بی قرار و مضطرب پاهاشو تکون میداد.
خيلي اشفته بود.
اخماش تو هم بود و شدیداً درگیر و متفکر بود..
فك نكنم زیاد خوابیده باشه..
حتي
شك دارم اون لحظه ای که بیدار شدم و نگاش کردم و
چشماش بسته بود خواب بوده باشه..
چشماش سرخ و حال ندار بود.
سرشو چرخوند که متوجه چشماي بازم شد.
سریع و يه جورايي دستپاچه خودشو جلو کشید و مهربون و نرم :گفت سلام.. بيدار شدي؟
اروم و مظلوم نگاش کردم و اروم سر تکون دادم. اومد کنار مبل رو زمین زانو زد و گرفته گفت بریم دکتر؟
دکتر یا آزمایشگاه..
اصلا حال نداشتم..
نمیتونستم..
بیجون گفتم امروز نه.. لطفا...نمیتونم..
نگران نگام کرد و دست به موهام کشید و تلخ گفت اگه... دیشب میدونستم بهت دست نمیزدم که انقدر
اذيت شي.. درمونده :گفت ببخشید که نفهمیدم و عین یه حیوون اشک تو چشمام جمع شد و تند بین حرفش گفتم نگو.. اذیت
نشدم..
مهربون :گفتم من خوبم.. واقعا خوبم.. تقصیر تو نبود..
در اصل خودمم میخواستمش..
به گرما و محبتش نیاز داشتم.
بیجون گفتم فقط گرسنه ام..
تند بلند شد و گفت باشه الان برات یه چیزی حاضر میکنم
بخوري..
دستش رو گرفتم و کسل :گفتم نه.. خودم میتونم... اشفته گفتم یه کم.. وایستم بهتره فك كنم..خودمو بندازم
و
بدتره..
و اروم بلند شدم..
اخ..

با اینکه شرط ها نرسیده ولی گذاشتم
دیدگاه ها (۶)

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۲۳ درد بدی تو همه وجودم بود. ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۲۴ و بلند شد و کتری رو روشن ک...

ظهور ازدواج پارت ۵۲۱که تلویزیون رو روشن کردم و کسل و بيجون ب...

وای بچه ها چرا شرط های فیک ظهور ازدواج رو نمی‌رسونین من ذوق ...

فصل سوم ) پارت ۵۱۹ جیمین من.. کلافه گفت:الا.. چی شده؟ چرا ا...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۹۶انگار تمام اعضا و جوارح داخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط