رمان غریبه ی اشنا

p³⁷

ات : داشتم به ته لبخند می زدم که حالت تهوع گرفتم و بدو بدو رفتم سرویس و بالا آوردم هر سه تا با نگرانی دنبالم اومدن و دست صورتم رو شستم و برگشتم سمتشون...
م ته : آت چیشد؟!
ته : آت عزیزم چیشد؟...خوبی؟!(نگران)
پ ته : آت دخترم نکنه سرما خوردی؟!
ته : نع سرما نخورده...لطفاً برید بیرون
بعد اینکه رفتن
ته : ن...نکنه حامله ای؟!(ذوق)
ات : چی داری میگی تو..ته م...من فقط حالم خوب نیس
ته : چرا اونوقت ؟!(نزدیک آت میشه و به دیوار می چسبوندش)باید مراقب باشم ...شاید برا کوچولو ی بابا اتفاقی بیوفته (دماغش رو به دماغ آت میچسبونه)
ات : تههه(عصبی
ته : میدونی وقتی عصبی میشی خوشگلتر میشی؟!...ی مامان مهربون
ته : ته میگم کافیه (داد)
(ته میدوئه سمت حال و آت دنبالش می‌کنه و پدر و مادر ته دارن با تعجب نگاهش میکنن)
.....
دیدگاه ها (۱۱)

رمان غریبه ی اشنا

...؟

رمان غریبه ی اشنا

رمان غریبه ی اشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط