بی سبب زخم زبان بر جگرم نگذارید

بی سبب زخم زبان بر جگرم نگذارید
وقت و بی وقت فقط سر به سرم نگذارید

مثل قابیل نگردید به دور و بر من ..
داغ فرزند به دوش پدرم نگذارید

عرصه ی زندگی ام تنگ شده ؛ بدتراز آن ...
لحظه ای نیست که پا روی پرم نگذارید

من که درجاذبه و دافعه تان می سوزم 
هیزم تازه به چشمان ِ ترم نگذارید

می روم آخر از اینجا ، به خداوند قسم ..
این قدر سنگ به راه سفرم نگذارید

کم شده طاقتم از بار ندانم کاری ....
کوه را باز به روی کمرم نگذارید

دوست دارم بروم جمله ی کوتاهی نیست ...
کاشکی از دل خود بی خبرم نگذارید ....
دیدگاه ها (۱)

مرا قضاوت نکن رفیق ؛اینجا تو فقط نوشته هایم را ؛میبینی و میخ...

غزل های پریشانم ندارد شانه ای امشب به جرم عشق ورزیدن شدم دیو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط