این داستان: کسشعر های من

هرجا رفتم منو نپسندیدن
گفتن اضافی هستی، همینم دیدم
هرجا رفتم گفتن بدبینم
فقط خوشی شونو میخواستم، خبرشم شنیدم
گفتن چی شنیدی یهو طلسمم کردن
نذاشتن به خوشی برسم
فقط میخواستم آروم بمیرم
روی قبرم همه اذا بگیرن
منو یه یاقی ببینن که اصلا تسلیم نشدم
همینم نتونستن انجام بدن
دوتا پیک سر قبرم زدن بعدشم رقصیدن
خوشیشون زیاد تر از اون چیزی بود که من می دیدم
من مایه لنگ بودم توی دنیا فقط من اضافی بودم
هیچ‌کس نگفت “جای تو اینجاست”
فقط دیدم که چطور غریبه‌تر شدم
توی این شهر پر از آدم‌های آشنا
گفتن دیوونه‌ست، سر و کارش با خودش
اما من فقط حقیقت رو می‌دیدم
اون لبخندای زورکی، اون حرفای پوچ
من پشت همش فقط خالی می‌دیدم
حالا دیگه نه گلایه، نه حتی آهی
فقط یه نگاه سرد به این نمایش
به اونایی که روزی منو اضافی خوندن
حالا خودشون گم شدن تو سراب خویش
دیدگاه ها (۴)

me: My many years of lovPart:⑦②ویو یک ماه بعدامروز روز عروسی...

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁴ می خوام وقتی رفتیم خونه ازش تشکر ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط