تا انتهای مرز جاده گریه کردم

تا انتهای مرز جاده گریه کردم
این جاده را پای پیاده گریه کردم


کل مسیر از اشک هایم مست می شد
انگار چندین جرعه باده گریه کردم


پای برهنه راه می رفتند و من هم
این صحنه ها را فوق‌العاده گریه کردم


بوی غذای گرم باعث شد که هر روز
موکب به موکب بی اراده گریه کردم


مردی صدا میکرد “اُشرُب مای زائر”
آنقدر با این حرف ساده گریه کردم

روی قلم دوش عمو ها دختری بود
پشت سر این خانواده گریه کردم

روز چهلم روبروی گنبد شاه
جای رقیه ایستاده گریه کردم

بالای سر بر شاه بی سر روضه خواندم
پایین پا بر شاهزاده گریه کردم

★السلام عـلـیـک یـا ابـاعــبدلله ع★
دیدگاه ها (۶)

‍ ‍ بِسمــــِـ رَبِـــــّ الحُســـــَیْنخرده نگیرید...مادربز...

حُسِیْـن جـاندادمـ تو را قَسَـــــــمبه نخ ِ چادرے ڪه سوختــ...

کم کم سیاهی علمت دیده می شود...آثار خیمه های غمت دیده می شود...

هرکجا می نگرم بوی خــــدا می آیدبوی سیبی ست که از کرب و بلا ...

عاشقانه های شبنم

●از روشنایی میترسی؟●پارت 7

yek tarafe part : 10

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط