دل خاک سر کوی وفا شد چه بجا شد

دل خاک سر کوی وفا شد چه بجا شد
سر در ره تیغ تو فدا شد چه بجا شد

اشکم‌ که دلی داشت‌ گره بر سر مژگان
درکوی تو از دیده جدا شد چه بجا شد

ما را به بساطی‌که توچون فتنه نشستی
برخاستن ازخویش عصا شد چه بجا شد

چون سایه به خاک قدمت جبههٔ ما را
یک سجده ‌به صد شکر ادا شد چه بجا شد

این دیده‌ که حسرتکده شوق تماشاست
ای خوش‌ نگهان جای شما شد چه بجا شد

از حسرت دیدار تو اشک هوس‌ آلود
امشب نگه چشم حیا شد چه بجا شد

چشمت به غلط سوی دل انداخت نگاهی‌
تیری‌که ازان شست خطا شد چه بجا شد

🍃بیدل_دهلوی🍃
دیدگاه ها (۱)

کن نظری که تشنه ام ، بهر وصال عشق تومن نکنم نظر به کس ، جز ر...

شورِ دیدارت اگر شعله به دلها بکشد رود را از جگر کوه بـه دریا...

ﺗﺎ ﺗﻮﺍﻧﻰ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺎﻫﻤﻪ ﻛﺲ ﻳﺎﺭﻣﺸﻮ ! ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﺭ ﻣﻜﻦ ﻟﻮﺗﻰ ﺑﺎﺯﺍ...

مباش آرام حتی گر نشان از گردبادی نیستبه این صحرا که من می آی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط