یک روز از خواب بیدار می شوی

یک روز از خواب بیدار می شوی
نگاهی به تقویم می اندازی
نگاهی به ساعتت
و نگاهی به خود خودت در آینه
و می بینی هیچ چیز و هیچ کس جز خودت حیف نیست
لباسهای اتو کشیده غبارگرفته مهمانی ات را
از کمد بیرون می آوری
گران ترین عطرت را از جعبه بیرون می آوری
و به سر و روی خودت می پاشی
ته مانده حساب بانکی ات را می تکانی
و خرج خودت می کنی
یک روز از خواب بیدار می شوی
و به کسی که دوستت دارد بدون دلهره و قاطعانه میگویی
صبح بخیر عزیزم وقت کم است لطفا مرا بیشتر دوست بدار
یک روز یکی از همین روزها وقتی از خواب بیدار می شوی متوجه می شوی
بدترین بدهکاری بدهکاری به قلب مهربان خودت هست
و هیچ چیز و هیچکس جز خودت حیف نیست !
دیدگاه ها (۳)

اگرسهمی ازفردا داشتم... که هیچ... اما اگرفردا سهم من نبود به...

ﯾﮏ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺩﻭ ﮐﻮﺯﻩ ﯼ ﺁﺏ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎﺭﺍ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺑﺮ ﯾﮏ ﺗﯿﺮﮎ ﭼﻮﺑﯽﺑ...

????واقعا ارزش خوندن داره:می‌خواستم به دنیا بیایم، در یک زای...

ﭘﯿﺮﻣﺮدی ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش در ﻓﻘﺮ زﯾﺎد زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮاب ، ﻫﻤﺴﺮ...

رمان جیمین

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط