سلامممم
سلامممم
فردا بعد از ظهر
ذهن کیو: دوباره....دوباره.....دوباره.....دوباره تولدم رو تنها شدم .....همه یه ۱۷ سالی که زندگی کردم هیچ کس برام تولد نگرفت.....ولی امسال فرق میکنه.....ران....مایکی...دراکن....ریندو...همشون برام تولد گرفتن.... اولین تولدم..
فلش بک:
صدای گریه بچه
؟؟؟: برای چی اون یه دختره؟!
؟؟: هوی چرا سر من خالی میکنی 💢
؟؟؟: چون تو مادرشی !تو کسی هستی که اون رو حامله بوده 💢
؟؟: من جنسیتش رو انتخاب نکردم!
کیو: آره...الان دیدی که این دوتا که دارن دعوا میکنن دارن سر جنسیت من دعوا میکردن....بابام میخواست که یه پسر باشه ولی برایه مامانم فرق نمیکرد
زمان حال:
هینا: کیو..کیو..کیووو
کیو: وای! چته دختر
هینا: آخه الان ساعت ۱۲ هست و تو تا الان خواب بودی نگران شدم بیدارت کردم
کیو: اون دو تا خرس بیدار شدن؟
هینا: به طور عجیبی ساعت ۹ بیدار شدن...ولی اینا به کنار ...تو حالت خوبه کیو؟ داشتی تو خواب هزیون میگفتی
کیو: چی ؟مثلا چی؟
هینا: خوب عرق کرده بودی و داشتی میگفتی : لطفا لطفا بس کنید نمیخوام ...نمیخوام دعوا کنید : و اینجور چیزا
کیو: که اینطور به هر حال بیا بریم صبحونه که من الان شکمم سوراخ میشه
هینا: از دست تو 😀
ران: کیو..هه ...هه حالت خوبه (نگرانی زیاد)
کیو: آره خوبم تو چته؟
ران: هیچی ...من چیزیم نیست
کیو: باشهمن میرم صبحونه بخورم
ران: باشه منم صبحونه نخوردم بریم
بعد صبحونه
بچه ها دیروز یه اتفاقی افتاد و من نتونستم پارت بدم 🌹
فردا بعد از ظهر
ذهن کیو: دوباره....دوباره.....دوباره.....دوباره تولدم رو تنها شدم .....همه یه ۱۷ سالی که زندگی کردم هیچ کس برام تولد نگرفت.....ولی امسال فرق میکنه.....ران....مایکی...دراکن....ریندو...همشون برام تولد گرفتن.... اولین تولدم..
فلش بک:
صدای گریه بچه
؟؟؟: برای چی اون یه دختره؟!
؟؟: هوی چرا سر من خالی میکنی 💢
؟؟؟: چون تو مادرشی !تو کسی هستی که اون رو حامله بوده 💢
؟؟: من جنسیتش رو انتخاب نکردم!
کیو: آره...الان دیدی که این دوتا که دارن دعوا میکنن دارن سر جنسیت من دعوا میکردن....بابام میخواست که یه پسر باشه ولی برایه مامانم فرق نمیکرد
زمان حال:
هینا: کیو..کیو..کیووو
کیو: وای! چته دختر
هینا: آخه الان ساعت ۱۲ هست و تو تا الان خواب بودی نگران شدم بیدارت کردم
کیو: اون دو تا خرس بیدار شدن؟
هینا: به طور عجیبی ساعت ۹ بیدار شدن...ولی اینا به کنار ...تو حالت خوبه کیو؟ داشتی تو خواب هزیون میگفتی
کیو: چی ؟مثلا چی؟
هینا: خوب عرق کرده بودی و داشتی میگفتی : لطفا لطفا بس کنید نمیخوام ...نمیخوام دعوا کنید : و اینجور چیزا
کیو: که اینطور به هر حال بیا بریم صبحونه که من الان شکمم سوراخ میشه
هینا: از دست تو 😀
ران: کیو..هه ...هه حالت خوبه (نگرانی زیاد)
کیو: آره خوبم تو چته؟
ران: هیچی ...من چیزیم نیست
کیو: باشهمن میرم صبحونه بخورم
ران: باشه منم صبحونه نخوردم بریم
بعد صبحونه
بچه ها دیروز یه اتفاقی افتاد و من نتونستم پارت بدم 🌹
- ۲.۷k
- ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط