my prisoner

پارت ۴۴
بنگچان ، شوکه شد. از جاش بلند شد..باورش نمیشد که سونگمین انقدر سریع قبول کرد.
بنگچان: واقعا،
سونگمین، لبخندی زد و گفت
سونگمین: ا-اره..م-منم..دو-دو-دوست..دا-دا-..
بنگچان ، محکم اون رو بغل کرد. سونگمین، اولس تعجب کرد ولی بعدش اون هم متقابلا چان رو بغل کرد. هردو خوشحال ترین ادم روی زمین بودن..باورشون هم نمیشد که یک روز بهم اعتراف کنن و پذیرفته بشن..بنگچان ، بوسه های روی موهای نرم و خرمایی پسر میذاشت. تپش قلب اون ها همسان شده بود..هردو در بهترین حس ممکن بودن..از اینکه بالاخره یک نفر که واقعا عاشقشون بوده رو پیدا کرده بودن خوشحال بودن..حالا تنها مشکل اونها امیلیا بود..چان صبری نداشت و میخواست هرچه سریع تر اون رو بیرون کنه.
سونگمین رو از بغلش بیرون اورد. دست های اون رو گرفت و با لبخندی گرم نگاهش میکرد..سال ها بود که اون لبخند زیبا روی لب هاش نقش نبسته بود. با ذوق و خوشحالی به هم نگاه میکردن و از نگاه کردن به هم سیر نمیشدن..
بنگچان: اون هرزه رو بیرون میکنم..و سریع تورو برای همیشه مال خودم میکنم..فقط برای خودم.
سونگمین لبخندی زد و دوباره اون رو محکم بغل کرد. پان خنده ای کرد و دستاش رو دوباره دور اون حلقه کرد و بوسه ای روی پیشونی اون گذاشت.
همینطور که اونها تو حال خودشون بودن ، در باز شد.
فلیکس: آقا منو هیونجین-
حرف فلیکس با دیدن اون دوتا در آغوش هم قطع شد. دهنش باز مونده بود و چشماش گرد شده بود.
سونگمین: ف-ف-فلیکس
همون موقع هیونجین هم به جمع اون ها اضافه شد
هیونجین: فلیکس چرا-
دهن اون هم ا دیدن اون صحنه باز موند. باورش نمیشد که برادر سرد و خشنش اعتراف کرده باشه..
سونگمین سرخ شده بود. سرش رو تو سینه های بنگچان گذاشت و صورتش رو پنهان کرد.
بنگچان ، متوجه حالت اونا شد و گفت
بنگچان: هوی اونجوری نگاه نکنید.
هیونجین، بلند بلند قه قه میزد ،از شدت گوگولی بودم اون دوتا..
هیونجین: خب تبریک میگم..
دیدگاه ها (۴۵)

my prisoner

my prisoner

my prisoner

my prisoner

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط