دست از دامان شب برداشتم

دست از دامان شب برداشتم
تا بیاویزم به گیسوی سحر
خویش را از ساحل افکندم در آب،
لیک از ژرفای دریا بی خبر...🌊

_دود میخیزد، سهراب سپهری
دیدگاه ها (۳)

باز باران با ترانهباز باران، با ترانه می خورد بر بام خانهخان...

باران؛شیشه پنجره را باران شستاز دل من اما،چه کسی نقش تو را خ...

oh do you really love me babee?:")))_song

I'm in love with lou:) and all his little things.... -harry ...

Novel panleo ♡ #part⁴⁹ ♡『 paniz 』وقتی از گیت رد شدیم لحظه آخ...

چند ده سال بعد شده. تنها در ساحل خلوت نوشهر قدم می زنی. با خ...

بهار و خاکستر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط