رززخمیمن
#رُز_زخمی_من
پارت 48
ات با چشمهای ریزشده به جونگکوک نگاه کرد، انگار میخواست مطمئن بشه این پسر واقعاً داره جدی حرف میزنه یا فقط میخواد دوباره سر به سرش بذاره. کمی سکوت بینشون افتاد، اما اون سکوت اصلاً سرد نبود… بیشتر شبیه یه آرامش عجیب بعد از کلی غر زدن بود.
ات با صدای نیمهزمزمه گفت:
ات. تو… همیشه همینطوریای؟ یعنی هرچی من بیشتر عصبانی بشم، تو بیشتر خوشحال میشی؟
جونگکوک لبخند کجی زد، شونههاشو بالا انداخت و گفت:
جونگکوک. مگه نمیبینی؟ این یه جور سرگرمیه برای من… ولی یه سرگرمی که نمیخوام هیچوقت تموم بشه.
ات با چشمای گرد گفت:
ات. چه رمانتیک… سرگرمی!
جونگکوک جلوتر اومد و با حالت جدی اما آروم گفت:
جونگکوک. نه، اشتباه نکن. منظورم اینه که… تو با همین غر زدنت، با همین اخمهای کوچیکت… همهچی رو واقعی میکنی. هیچکس مثل تو نیست، ات.
ات حس کرد قلبش یه لحظه تندتر زد، ولی سریع سعی کرد خونسرد باشه. دستشو به سینه زد و با لحن مغرورانه گفت:
ات. اوه، پس من یه سرگرمی منحصربهفردم؟
جونگکوک خندید و گفت:
جونگکوک. نه… تو دلیل خندههای منی.
ات برای چند ثانیه ساکت موند. یه چیزی توی نگاه جونگکوک بود که قلبشو گرم میکرد، حتی با وجود اون شوخیهای همیشگی. بعد با لحن آروم گفت:
ات. میدونی… شاید این تمرینهای شکنجهوار هم بیدلیل نباشن.
جونگکوک با شیطنت گفت:
جونگکوک. بالاخره داری قبول میکنی؟
ات سریع جواب داد:
ات. نه! فقط میگم… شاید. شاید یه کم ارزشش رو داشته باشه.
جونگکوک با خنده آروم دستشو سمت ات دراز کرد و گفت:
جونگکوک. باشه، پس قول بده فردا هم میای. و این بار… کمتر غر میزنی.
ات با لبخند موذیانهای گفت:
ات. قول میدم… که حتی بیشتر غر بزنم!
جونگکوک خندید و گفت:
جونگکوک. عالیه. پس منم قول میدم بیشتر اذیتت کنم.
هر دو خندیدن، اما پشت اون خندهها، یه چیزی شبیه شروع یه حس جدید در حال شکل گرفتن بود… چیزی که هیچکدومشون حاضر نبودن راحت ازش دست بکشن.
پارت 48
ات با چشمهای ریزشده به جونگکوک نگاه کرد، انگار میخواست مطمئن بشه این پسر واقعاً داره جدی حرف میزنه یا فقط میخواد دوباره سر به سرش بذاره. کمی سکوت بینشون افتاد، اما اون سکوت اصلاً سرد نبود… بیشتر شبیه یه آرامش عجیب بعد از کلی غر زدن بود.
ات با صدای نیمهزمزمه گفت:
ات. تو… همیشه همینطوریای؟ یعنی هرچی من بیشتر عصبانی بشم، تو بیشتر خوشحال میشی؟
جونگکوک لبخند کجی زد، شونههاشو بالا انداخت و گفت:
جونگکوک. مگه نمیبینی؟ این یه جور سرگرمیه برای من… ولی یه سرگرمی که نمیخوام هیچوقت تموم بشه.
ات با چشمای گرد گفت:
ات. چه رمانتیک… سرگرمی!
جونگکوک جلوتر اومد و با حالت جدی اما آروم گفت:
جونگکوک. نه، اشتباه نکن. منظورم اینه که… تو با همین غر زدنت، با همین اخمهای کوچیکت… همهچی رو واقعی میکنی. هیچکس مثل تو نیست، ات.
ات حس کرد قلبش یه لحظه تندتر زد، ولی سریع سعی کرد خونسرد باشه. دستشو به سینه زد و با لحن مغرورانه گفت:
ات. اوه، پس من یه سرگرمی منحصربهفردم؟
جونگکوک خندید و گفت:
جونگکوک. نه… تو دلیل خندههای منی.
ات برای چند ثانیه ساکت موند. یه چیزی توی نگاه جونگکوک بود که قلبشو گرم میکرد، حتی با وجود اون شوخیهای همیشگی. بعد با لحن آروم گفت:
ات. میدونی… شاید این تمرینهای شکنجهوار هم بیدلیل نباشن.
جونگکوک با شیطنت گفت:
جونگکوک. بالاخره داری قبول میکنی؟
ات سریع جواب داد:
ات. نه! فقط میگم… شاید. شاید یه کم ارزشش رو داشته باشه.
جونگکوک با خنده آروم دستشو سمت ات دراز کرد و گفت:
جونگکوک. باشه، پس قول بده فردا هم میای. و این بار… کمتر غر میزنی.
ات با لبخند موذیانهای گفت:
ات. قول میدم… که حتی بیشتر غر بزنم!
جونگکوک خندید و گفت:
جونگکوک. عالیه. پس منم قول میدم بیشتر اذیتت کنم.
هر دو خندیدن، اما پشت اون خندهها، یه چیزی شبیه شروع یه حس جدید در حال شکل گرفتن بود… چیزی که هیچکدومشون حاضر نبودن راحت ازش دست بکشن.
- ۱.۳k
- ۱۷ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط