الماس من

الماس من
پارت ۲۲


«امنیت؟ من حتی اینجا احساس امنیت نمیکنم جونگکوک تو... تو فقط بهم نزدیک شدی چون فکر میکردی من میتونم کمکت کنم اون الماس لعنتی رو پیدا کنی!» جونگکوک با گامهایی سنگین به سمتش آمد نفسهایش سنگین شده بود. خشم در رگهایش میچرخید «کافیه، لیلی!» «نه بذار حرفم رو بزنم من احمق .نبودم از اول باید میفهمیدم کسی مثل تو یه دلیل پشت هر لبخندش داره ویلیام ناگهان جلو اومد قبل از اینکه لیلی فرصت کنه حتی عقب بره او را روی شونهاش انداخت. «جونگکوک چی کار میکنی؟ ولم کن!» «ساکت شو!» فریادش تاریکی شب را درید با خشمی مهار نشده، لیلی را دوباره به داخل عمارت برد. انگار دیگر صبر و تحملی نداشت. وارد سالن شد و بدون مکث او را روی مبل پرت .کرد لیلی با ترس و خشم نشست دستش را روی سینهاش گذاشت و نفس نفس زد. بس کن! اگه میخواستم ازت استفاده کنم، هیچوقت حقیقت رو بهت نمیگفتم!» چشمانش میدرخشید صدایش زخمی بود. «من همه چیو گفتم.... با اینکه میدونستم ممکنه بری با اینکه میدونستم ممکنه بهم شک کنی چون خواستم بدونی من کی ام! چون خواستم بدونی... این وسط تو برام فقط یه مهره نبودی.» لیلی چیزی نگفت نگاهش لرزید اما هنوز سایه ی شک درون
چون خواستم بدونی این وسط تو برام فقط یه مهره نبودی» لیلی چیزی نگفت. نگاهش لرزید اما هنوز سایه ی شک درون چشمهایش موج میزد. جونگکوک چند قدم جلوتر رفت صدایش آرومتر شد، ولی خشم و درد در آن هنوز زنده بود «میدونی من کی ام لیلی. میدونی چه کاری می کنم. اما هنوز اینجام.... جلوت ،ایستادم بدون سلاح بدون نقاب. من بهت دروغ نگفتم اما تو؟ تو فقط به اولین کسی که چند تا حرف قشنگ زد، شک کردی بهم. لیلی نفسش را بیرون .داد. – «جونگکوک... فقط... من گیج شدم. نمیدونم به چی باید باور کنم جونگکوک خم شد چهره اش به صورت او نزدیک شد، اما لمسش نکرد. «نمیخوام تو بهم ایمان کورکورانه داشته باشی. اما میخوام اگه شک کردی برگردی به اون لحظه هایی که بین ما واقعی بودن نه به حرفای یه مردی که پشت لبخندش مرگ پنهانه ;. چشمانشان در هم قفل شد تنش بینشان مثل جریان برق در هوا پیچید لیلی خواست چیزی ،بگه اما کلمات در گلویش گیر کرد. بغض داشت نه فقط از خشم... از ترس از امید از چیزی که نمی فهمید. و جونگکوک برای اولین بار... دستش را بالا آورد و به آرامی گونه اش را لمس کرد این بار نه با خشونت نه با ادعا فقط لمسش کرد، انگار بخواد مطمئن بشه هنوز اونجاست. «قول نمیدم آسیب نبینی لیلی من آدمی نیستم که قول بده...
دیدگاه ها (۰)

الماس من پارت ۲۳ ولی اگه قرار باشه زخمی ،بشی نمیخوام از من ب...

الماس من پارت ۲۴ بابام اون رو قبل از او-۲۰۰۹؟ یعنی قبل از ای...

الماس من پارت ۲۱ نه... چشمهایش را در چشمهای او دوخت. تو... ت...

الماس من پارت ۲۰ همه چی فقط یه نقشه بود که اون لعنتی رو پیدا...

الماس من پارت ۲۵ نشان نداد. · «الماس» هنوز دست پدرمه.... الک...

الماس من پارت ۱۷ مرد لبخندی نرم .زد .مطمئن با آرامشی که خطرن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط