چانگین
#چانگین
#part3
چون اون هیچیه من و دوست نداره هیچیم نه بلکه دوستم نداره بلکه ازم متنفره ولی مگه من چی کم دارم درسته من مثل اون خوشگل نیستم مثل اون قشنگ نیستم مثل اون بدن ورزیده ای ندارم مثل اون خوش صدا نیستم مثل اون شغل ثابت ندارم مثل اون پول ندارم مثل اون عقل ندارم مثل اون سواد ندارم مثل اون قیافه ندارم و خیلی چیزای دیگه پس اونی که تو داستانا میگن چی یکی میاد و اون شخص ناکامل و کامل میکنه پس چرا الان نمیشه شاید اون فقط داستانه تو داستانا خیلی چیزا میگن تو دنیایه واقعی باید هردو طرف کامل باشن وگرنه طرف مقابل قبولش نمیکنه اخرین قطره بیستو سومین سوجوم و خوردم خوبه تو مارکت کار میکنم از همونجا میخرم اه ساعت چنده ؟ اوم وقتشه
پاشدم اماده شم یه هودی سفید پوشیدم با شلوار لی رفتم به سوی بیمارستان
ویو چانگبین
نشسته بودم تو مطبم که یهو صدای گریه اومد چه کیوتم گریه میکنه هرکیه ، یهو در با شتاب باز شد جونگین اومد تو تا اومد تو افتاد رو زمین همینجوری رفتار میکنه که تو این وضعیته باید بیشتر مراقبش باشم نگهبانا و منشی داشتن سعی میکردن ببرنش
چانگبین : نبرینش وقته درمانشه
... : بله *رفتن بیرون و درو بستن*
چانگبین : هوی تو پاشو بیا بشین اینجا
جونگین : پپپپوووووفففف هاهاهاهاهاهاها داری مسخره میکنی مگه نه ؟ * میخندهومست*
چانگبین : مستی
جونگین : من مستم ؟ اصلا مهم نیست *نشست رو صندلی و سرش گذاشت رو میز چانگبین*
چانگبین : خب میسه توضیح بدی چرا انقدر مستی یا چرا لاغرتر شدی ؟
جونگین : تو ... تو واقعا نمیدونی ؟ *بغض*
بگم چرا ... چون تو رو دوست دارم ولی تو من و دوست نداری *بغض*
چانگبین : این هیچ ربطی بهش نداره
جونگین : چرا داره میخوای بهت بگم چطور *بغضمست*
چانگبین : بگو
جونگین :چون تو من و رد کردی نمیدونی چه حسیه یه حسی مثل حس نحسی مثل حس ناامیدی حس درد حس تنفر از خودت حس بی ارزشی حس کامل نبودن من کسی رو تو زندگیم ندارم فقط مامان بزرگمه اونم ۲ هفته بعد میمیرهچون سرطان داره و من درحدی پول ندارم که ببرمشدکتر تو این مدت فقط تو اون بودین تو ردم کردی اونم داره میره و من دارم تنها میشم ازش میترسم از تنهایی بدترین حسیه که میتونی داشته باشی
چانگبین : اینکه سوجو میخوری و سیگار میکشی احتمال خیلی زیاد این داستانم از تو ذهن دراماییه خودت دراوردی چون هیچ دلیلی برای غذا نخوردنت نگفتی *بی خیال*
جونگین : میخوای بدونی چرا غذا نمیخورم چون من کار دارم کل ۱۲ ساعت روز و کار میکنم به اضافه ۷ ساعتم قبل از ۱۲ صبح ، شبم تا ساعت ۳ پیکم وقت ندارم برا غذا خوردن این همه کارکن اخرش پولم فقط به درد خرید داروهای مامان بزرگم میخوره و درحدی که بتونم مامان بزرگم و سیر کنم برا خودم اصلا پولی نمیمونه که غذا بخرم*گریه شدید*
#part3
چون اون هیچیه من و دوست نداره هیچیم نه بلکه دوستم نداره بلکه ازم متنفره ولی مگه من چی کم دارم درسته من مثل اون خوشگل نیستم مثل اون قشنگ نیستم مثل اون بدن ورزیده ای ندارم مثل اون خوش صدا نیستم مثل اون شغل ثابت ندارم مثل اون پول ندارم مثل اون عقل ندارم مثل اون سواد ندارم مثل اون قیافه ندارم و خیلی چیزای دیگه پس اونی که تو داستانا میگن چی یکی میاد و اون شخص ناکامل و کامل میکنه پس چرا الان نمیشه شاید اون فقط داستانه تو داستانا خیلی چیزا میگن تو دنیایه واقعی باید هردو طرف کامل باشن وگرنه طرف مقابل قبولش نمیکنه اخرین قطره بیستو سومین سوجوم و خوردم خوبه تو مارکت کار میکنم از همونجا میخرم اه ساعت چنده ؟ اوم وقتشه
پاشدم اماده شم یه هودی سفید پوشیدم با شلوار لی رفتم به سوی بیمارستان
ویو چانگبین
نشسته بودم تو مطبم که یهو صدای گریه اومد چه کیوتم گریه میکنه هرکیه ، یهو در با شتاب باز شد جونگین اومد تو تا اومد تو افتاد رو زمین همینجوری رفتار میکنه که تو این وضعیته باید بیشتر مراقبش باشم نگهبانا و منشی داشتن سعی میکردن ببرنش
چانگبین : نبرینش وقته درمانشه
... : بله *رفتن بیرون و درو بستن*
چانگبین : هوی تو پاشو بیا بشین اینجا
جونگین : پپپپوووووفففف هاهاهاهاهاهاها داری مسخره میکنی مگه نه ؟ * میخندهومست*
چانگبین : مستی
جونگین : من مستم ؟ اصلا مهم نیست *نشست رو صندلی و سرش گذاشت رو میز چانگبین*
چانگبین : خب میسه توضیح بدی چرا انقدر مستی یا چرا لاغرتر شدی ؟
جونگین : تو ... تو واقعا نمیدونی ؟ *بغض*
بگم چرا ... چون تو رو دوست دارم ولی تو من و دوست نداری *بغض*
چانگبین : این هیچ ربطی بهش نداره
جونگین : چرا داره میخوای بهت بگم چطور *بغضمست*
چانگبین : بگو
جونگین :چون تو من و رد کردی نمیدونی چه حسیه یه حسی مثل حس نحسی مثل حس ناامیدی حس درد حس تنفر از خودت حس بی ارزشی حس کامل نبودن من کسی رو تو زندگیم ندارم فقط مامان بزرگمه اونم ۲ هفته بعد میمیرهچون سرطان داره و من درحدی پول ندارم که ببرمشدکتر تو این مدت فقط تو اون بودین تو ردم کردی اونم داره میره و من دارم تنها میشم ازش میترسم از تنهایی بدترین حسیه که میتونی داشته باشی
چانگبین : اینکه سوجو میخوری و سیگار میکشی احتمال خیلی زیاد این داستانم از تو ذهن دراماییه خودت دراوردی چون هیچ دلیلی برای غذا نخوردنت نگفتی *بی خیال*
جونگین : میخوای بدونی چرا غذا نمیخورم چون من کار دارم کل ۱۲ ساعت روز و کار میکنم به اضافه ۷ ساعتم قبل از ۱۲ صبح ، شبم تا ساعت ۳ پیکم وقت ندارم برا غذا خوردن این همه کارکن اخرش پولم فقط به درد خرید داروهای مامان بزرگم میخوره و درحدی که بتونم مامان بزرگم و سیر کنم برا خودم اصلا پولی نمیمونه که غذا بخرم*گریه شدید*
- ۴.۹k
- ۲۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط