p

p⁴

+ چی بگم.. *از شدت بغض صداش میلرزه*

🐨 میخوای گریه کنی؟

+ ن.نه.. من نباید گریه کنم *به زور خودشو کنترل میکنه*

🐨 چرا؟! بیا اینجا.. *دستاشو به نشونه بغل باز کرد* هر چقدر میخوای گریه کن

دیگه نتونست تحمل کنه..

خودشو پرت کرد توی بغلش..

بلند بلند گریه میکرد

نامجونم سرشو نوازش میکرد

چندمین گذشت..

و گریه ات شدت میگرفت

نامجون کم کم نگرانش میشد..

صورت ات کم کم قرمز میشد و از قرمز رو به کبودی میرفت..

🐨 هی هی ات.. ات.. ات با توام.. گفتم گریه کن ولی نه در حدی که کبود بشی..

+ ههههققققق نممیتونممممممم *گریه*

نامجون به سمت حموم هدایتش کرد..

و به صورتش اب زد

و کمی بهش اب برای نوشیدن داد..

حال ات بهتر شد..

+ ممنونم *اشک*

🐨 گریه نکن دیگههه

+ ببخشید..

🐨 بیا.. بیا بریم پایین.. پی..

+ نه.. نه تروخدا نه نمیخوام *ترس*

🐨 یونگی که نمیخورتت.. بیا بریم پایین حلش میکنیم

+ نمیشه حلش کرد.. ده سال شده که نتونستم کاری کنم...

نامجون به زور ات رو پایین برد..

_ بهتری؟

+ نمیدونستم برات مهمه ولی نه

گفت و به سمت اشپزخونه حرکت کرد
دیدگاه ها (۷)

https://daigo.ir/secret/51816394185سکرت🎀

p⁵یونگی ویو: به حرفای نامجون و جیمین برای هزارمین بار فکر کر...

p³_ واقعا که ذره ای ادب توی تو شکل نگرفته؟! با بزرگترت درست ...

p²یروز عادی.. ات واقعا نیاز داشت با یکی حرف بزنه.. + او.اوپا...

p¹¹سه روز گذشته بود و یونگی با چمدون جلوی در بود.. ولی ات از...

p¹²شبیه روح بود.. شنبه رسید.. و جونگکوک وارد خونه شد.. ات سر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط