Forced marriage

ღForced marriageღ
پارت ۹
کوک جلو دره..دوتامون درحد مرگ تعجب کرده بودیم...رفتم جلو و گفتم..
یجی:تو اینجا چیکار میکنی
کوک:ای خدا من چقد بدبختم که باید بایه جورابه گندیده ازدواج کنم
یجی:ی..یهنی من باس باتو ازدواج کنمممم
کوک:نگا حرف زدنش..دختر مگه از سر کوچه اوردنت شبی لاتا حرف میزنی
یجی:فقط بیا بریم تا نصفه شب نشده
سوار ماشین شدیم حرکت کردیم...رفتیم پاساژ....بعد تو یکی از مغازه رفتیم سلام کردیم و چنتا لباس عروس نشونمون داد منم رفتم پرو کنم....
چن مین بعد"
یجی:کوووووکککککک بخداا میکشمت این هفتمیههههه
کوک:هیچکدوم خوب نیستن خوب
یجی:کی ازتو نظر خواست اصنن😤
فروشنده هایی که پچ پچ میکردت صداشون تا اینجاهم میومد..دوتاشون که دختر بودن تو گوش هم میگفتن...
دختر چپی:نگاوچه زوجه باحالین
دختر راستی:کاش همینجا باهم دعواشون شه پسره ماله من شه
دختر چپی:اگه اینجوریه ماله منه چون من خشکل ترم
کوک:بیا اینو بپوش
از زبان کوک"
یجی هرچی میپوشید خیلی بهش میومد و دوس نداشتم زیادی خشگل بشه برای همین رفتم و زشت ترین و ساده ترین لباس اونجارو ورداشتم و گفتم بپوشه....
پایانا از زبان کوک"
یجی:جانه خودم گفتی نه با کفشه میزنم تو سرت
کوک:خب میخوای اصن نپوشی واسه عروسی بپوشی
یجی:باشه قبوله بیا بریم دیگه ساعت۷
نوبت کوک بود ولی زیاد طول نکشید و یه لباس خیلی خشگل خرید بعد رفتیم حساب کنیم که......
دیدگاه ها (۰)

ღForced marriageღپارت۱۰که چشمم به تاج های تو ویترین افتاد .....

خب من دیگه برم خیلی دوستون دارم زیادیتون شد تو دو روز ۱۰ تا ...

ღForced marriageღادامه پارت۸ یه ماشین دم در دیدم(اینم میزارم...

ღForced marriageღپارت۸یه دفه براید بلندم کرد ..برای اینکه نی...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۸

{مافیای من}{پارت ۲}_داشتم کفشامو میپوشیدم که مامانم گفت ‌&...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط