Part
Part ¹⁰³
ا.ت ویو:
از فکر بیرون اومدم و چشمامو بستم..گیج شده بودم..نمیدونستم این حس از ته قلبمه یا نه..با افکار زیادی که مدام دور سرم میچرخید به خواب رفتم..حس ارامش میکردم..این بینظیر بود
با احساس قرار گرفتن چیزی روم و صدای باز شدن در ماشین چشامو باز کردم..هوا گرگ و میش بود..این نشون میداد مدت زیادی رو توی جاده بودیم..نگاهی به جای خالی تهیونگ انداختم و بعد از اون نگاهی به بیرون..کنار جاده ای که کنار جنگل بود توقف کرده بودیم..هوای بیرون سرد و ابری بود..جاده هنوز خیس بود..نگاهی به پالتویی که روم بود انداختم..پالتوی تهیونگ بود..نفسی عمیق کشیدم..عطر تهیونگ که روی پالتو مونده بود ریه هامو پر کرد..عطری عجیب و تلخ..نگاهمو به برون دادم و با چشمام دنبال تهیونگ میگشتم..کنار ماشین ایستاده بود..سیگاری بین انگشت های کشیدش خود نمایی میکرد..سیگار رو به لبش نزدیک کرد و پک عمیقی ازش کشید..بعد از اون سیکار رو روی زمین انداخت و با پاش سیگار رو زیر کفشش خاموش کرد..هر دو دستشو داخل جیبش فرو برد و از ماشین فاصله گرفت..نگاهمو ازش گرفتم..به روبروم خیره شده بودم..انقدر به خیره شدن ادامه دادم که متوجه باز شدن در ماشین نشدم..با سوز سردی که از سمت چپم میومد پالتوی تهیونگ رو بیشتر به خودم نزدیک کردم و سرم رو چرخوندم..درماشین باز بود و تهیونگ از بیرون ماشین نگاهم میکرد..نگاهم به نگاهش متصل شده بود..تهیونگ سرش رو سمت دیگه ای چرخوند..چشماشو بست و نفسشو بیرون داد..دوباره نگاهشو به من داد..گوشه لبش به سمت بالا کشیده شد گفت
تهیونگ:ببخشید اگر بیدارت کردم
محوش شده بودم..قلبم تند تر میزد ولی در عین حال اروم بودم..سرم رو تکون دادم و گفتم
ا.ت:نه اشکالی نداره..
تهیونگ سرش رو تکون داد و سوار ماشین شد..ماشین رو روشن کرد و بخاری رو زد..هنوز پالتوش روم بود و با هر نفسی که میکشیدم عطر به جامونده از تنش روی پالتو رو وارد ریه هام میکردم..ماشین حرکت کرد..اسمون کم کم روبه روشنایی میرفت ولی ابر ها مانع رسیدن نور خورشید میشدن...
ادامه دارد🍷
ا.ت ویو:
از فکر بیرون اومدم و چشمامو بستم..گیج شده بودم..نمیدونستم این حس از ته قلبمه یا نه..با افکار زیادی که مدام دور سرم میچرخید به خواب رفتم..حس ارامش میکردم..این بینظیر بود
با احساس قرار گرفتن چیزی روم و صدای باز شدن در ماشین چشامو باز کردم..هوا گرگ و میش بود..این نشون میداد مدت زیادی رو توی جاده بودیم..نگاهی به جای خالی تهیونگ انداختم و بعد از اون نگاهی به بیرون..کنار جاده ای که کنار جنگل بود توقف کرده بودیم..هوای بیرون سرد و ابری بود..جاده هنوز خیس بود..نگاهی به پالتویی که روم بود انداختم..پالتوی تهیونگ بود..نفسی عمیق کشیدم..عطر تهیونگ که روی پالتو مونده بود ریه هامو پر کرد..عطری عجیب و تلخ..نگاهمو به برون دادم و با چشمام دنبال تهیونگ میگشتم..کنار ماشین ایستاده بود..سیگاری بین انگشت های کشیدش خود نمایی میکرد..سیگار رو به لبش نزدیک کرد و پک عمیقی ازش کشید..بعد از اون سیکار رو روی زمین انداخت و با پاش سیگار رو زیر کفشش خاموش کرد..هر دو دستشو داخل جیبش فرو برد و از ماشین فاصله گرفت..نگاهمو ازش گرفتم..به روبروم خیره شده بودم..انقدر به خیره شدن ادامه دادم که متوجه باز شدن در ماشین نشدم..با سوز سردی که از سمت چپم میومد پالتوی تهیونگ رو بیشتر به خودم نزدیک کردم و سرم رو چرخوندم..درماشین باز بود و تهیونگ از بیرون ماشین نگاهم میکرد..نگاهم به نگاهش متصل شده بود..تهیونگ سرش رو سمت دیگه ای چرخوند..چشماشو بست و نفسشو بیرون داد..دوباره نگاهشو به من داد..گوشه لبش به سمت بالا کشیده شد گفت
تهیونگ:ببخشید اگر بیدارت کردم
محوش شده بودم..قلبم تند تر میزد ولی در عین حال اروم بودم..سرم رو تکون دادم و گفتم
ا.ت:نه اشکالی نداره..
تهیونگ سرش رو تکون داد و سوار ماشین شد..ماشین رو روشن کرد و بخاری رو زد..هنوز پالتوش روم بود و با هر نفسی که میکشیدم عطر به جامونده از تنش روی پالتو رو وارد ریه هام میکردم..ماشین حرکت کرد..اسمون کم کم روبه روشنایی میرفت ولی ابر ها مانع رسیدن نور خورشید میشدن...
ادامه دارد🍷
- ۱۵.۹k
- ۰۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط