عشرت بنی هاشمی
استاد بانو "عشرت بنیهاشمی"، شاعر و نویسندهی ایرانی، زادهی مرداد ماه ۱۳۲۶ خورشیدی در بم است.
(۲)
[آمد، ولی...]
آمد کنارم تا نبینم جای خالی را
بیاو چگونه سر کنم بغض و ملالی را
هر شب کنار بستر مهتاب نور افشان
میبینم او را، سر زده حال اهالی را
میبینم او را آمده از من بپرسد که
بغضم چگونه میدود آشفته حالی را
فریاد نه، آهسته میگویم خودم با خودم
شاید شنید حالت حالی به حالی را
آمد ولی برگشت و از در سر نزد داخل
دارم کویری میشوم، صد تشنه سالی را
باید بگویم، بیتو هیچم هیچ در دنیا
با من بیا، روشن نگهدار این حوالی را.
(۳)
[خوش باش]
خوش باش در سفر که مجالی دوباره نیست
در عرض آن بران که درازیش چاره نیست
چون در کمین ماست همانی که... بگذریم!!
باشد دمی و باز دمی و هماره نیست
این رحمت است و بوسهای از لابلای گل
یک دم رسیده هالهای و تا ستاره نیست
باید شکست موج پریشانی از دلی
وقتی که وقت هست و شراری دوباره نیست
هر دم رکوع هست و سجود و پریوشی
انگور سالی است و شرابی هزاره نیست
تا مست میشوی برسد خواب و لاجَرَم
خوش باش در سفر که مجالی دوباره نیست.
(۴)
[در رسای تو]
باورت هست که هر روز تو را مینوشم
با خیالم رد پاهای تو را میپوشم
تا که دستم برسد، بوی تو را میچینم
گلی از باغچهی دل بکند مدهوشم
جلوهای از قد رعنای تو در آینه را
میکشم با قلم عشق و شود تنپوشم
میگذارم قدمم را به تمنای دلم
در رسای تو غزلها برود در گوشم
با تو صحبت بکنم، حرف تو را گوش کنم
با نصیحت بدهی پندم و من خاموشم
باورت هست که اینها همه را بیسروته
میسرایم که تو باشی و من و آغوشم.
(۵)
[ماه من]
سوختم تا بلکه بنشیند کنارم همدمی
از پِیِ این سوختن، تا گشته قَدَم با غمی
از کنارم میگریزی، هست ترفَندَت مدام
حیلهات کاریست، اما زندگی باشد دَمی
ماه من کم بر مصیبتهای من دامن بِزَن
گل کنارش خار میروید، ندارد ماتمی
رفته رفته از جهان عشق میگردم تهی
داغ عاشق پیشگان باشد بدون مرهمی
لذت عاشق شدن در هجر آن باشد مدام
وصل میگیرد تمام لذتش را در دمی
ماه هم گاهی میآید شب به روی آسمان
گاهگاهی دیدنت باشد برایم عالمی.
(۷)
قهوهای صورتت چه زیباست
در جنوبیترین
نگاه ایران
که میسوزاند خورشید را
و پاره میکند
دل دریا را
در کنار لنج خالی از ماهیات
دغدغهات
خرج روزانهایست
که با فلس ماهیها میگذرد
و با زیبایشان
مهمانی میدهی
و میرانی زندگی را
در آب شور
اکسیژن و هیدروژنی
که تو را
زنده نگاه میدارد
در دل روزگار
با ماسههایی که
پاهایت را گرفتار میکنند
و چسبیدهاند
به کشاکش زندگیت
و باز هم تو زاده میشوی
از ایران خانم پیر
در بیمارستان خاورمیانه
با خنده و گریهی آبهای جنوب.
(۸)
چوپان را خرید
و
گوسفندان را
درید
گرگی که
زندگیاش
اینگونه میگذرد.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
(۲)
[آمد، ولی...]
آمد کنارم تا نبینم جای خالی را
بیاو چگونه سر کنم بغض و ملالی را
هر شب کنار بستر مهتاب نور افشان
میبینم او را، سر زده حال اهالی را
میبینم او را آمده از من بپرسد که
بغضم چگونه میدود آشفته حالی را
فریاد نه، آهسته میگویم خودم با خودم
شاید شنید حالت حالی به حالی را
آمد ولی برگشت و از در سر نزد داخل
دارم کویری میشوم، صد تشنه سالی را
باید بگویم، بیتو هیچم هیچ در دنیا
با من بیا، روشن نگهدار این حوالی را.
(۳)
[خوش باش]
خوش باش در سفر که مجالی دوباره نیست
در عرض آن بران که درازیش چاره نیست
چون در کمین ماست همانی که... بگذریم!!
باشد دمی و باز دمی و هماره نیست
این رحمت است و بوسهای از لابلای گل
یک دم رسیده هالهای و تا ستاره نیست
باید شکست موج پریشانی از دلی
وقتی که وقت هست و شراری دوباره نیست
هر دم رکوع هست و سجود و پریوشی
انگور سالی است و شرابی هزاره نیست
تا مست میشوی برسد خواب و لاجَرَم
خوش باش در سفر که مجالی دوباره نیست.
(۴)
[در رسای تو]
باورت هست که هر روز تو را مینوشم
با خیالم رد پاهای تو را میپوشم
تا که دستم برسد، بوی تو را میچینم
گلی از باغچهی دل بکند مدهوشم
جلوهای از قد رعنای تو در آینه را
میکشم با قلم عشق و شود تنپوشم
میگذارم قدمم را به تمنای دلم
در رسای تو غزلها برود در گوشم
با تو صحبت بکنم، حرف تو را گوش کنم
با نصیحت بدهی پندم و من خاموشم
باورت هست که اینها همه را بیسروته
میسرایم که تو باشی و من و آغوشم.
(۵)
[ماه من]
سوختم تا بلکه بنشیند کنارم همدمی
از پِیِ این سوختن، تا گشته قَدَم با غمی
از کنارم میگریزی، هست ترفَندَت مدام
حیلهات کاریست، اما زندگی باشد دَمی
ماه من کم بر مصیبتهای من دامن بِزَن
گل کنارش خار میروید، ندارد ماتمی
رفته رفته از جهان عشق میگردم تهی
داغ عاشق پیشگان باشد بدون مرهمی
لذت عاشق شدن در هجر آن باشد مدام
وصل میگیرد تمام لذتش را در دمی
ماه هم گاهی میآید شب به روی آسمان
گاهگاهی دیدنت باشد برایم عالمی.
(۷)
قهوهای صورتت چه زیباست
در جنوبیترین
نگاه ایران
که میسوزاند خورشید را
و پاره میکند
دل دریا را
در کنار لنج خالی از ماهیات
دغدغهات
خرج روزانهایست
که با فلس ماهیها میگذرد
و با زیبایشان
مهمانی میدهی
و میرانی زندگی را
در آب شور
اکسیژن و هیدروژنی
که تو را
زنده نگاه میدارد
در دل روزگار
با ماسههایی که
پاهایت را گرفتار میکنند
و چسبیدهاند
به کشاکش زندگیت
و باز هم تو زاده میشوی
از ایران خانم پیر
در بیمارستان خاورمیانه
با خنده و گریهی آبهای جنوب.
(۸)
چوپان را خرید
و
گوسفندان را
درید
گرگی که
زندگیاش
اینگونه میگذرد.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
- ۱.۰k
- ۱۰ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط