شب دردناک

۱🥀 شب دردناک 🥀
🥀 فصل ۴ 🥀
🥀 پارت ۲ 🥀



جونگکوک بخاطر این ذوق پسر ۱۸ ساله خندید سپس تکیه به صندلی و با لبخند گفت : خوب میشه معلومه که خوب میشه ولی ما نمی‌دونم این مرد اصلا برای چی اومده .. برو بهش بگو .. وقت ناهارم بیاد باشه
پسرک با لبخند سر پایین کرد و با گام های سریع از اتاق خارج شد
جونگکوک ماند و افکارش لبخندش محو شد و با تیک صدا گوشی تند برداشت سپس روی صفحه شماره مادرش را دید با لبخند پیامک را جواب داد
" باشه مادر ناهار میخورم "
مادرش بلافاصله جواب داد " برای غذا درست کردم بیارم ؟ "
جونگکوک اخم کرد و تند نوشت " نه مادر خودتو اذیت نکن وگرنه ناراحت میشم" ... مادرش به شکلک قلب جواب داد .. جونگکوک لبخند زد سپس قلب صورتی را فرستاد تقی به در زده شد و گوشیش را روی میز گذاشت جونگ کی سرش را وارد اتاق کرد و آروم گفت : آقای کیم اینجا هستند میخواهن با شما حرف بزنند
جونگکوک اخم کرد : مگه نگفتم وقت ناهارم .. بگذریم بگو چه میشه کرد
جونگ کی سری تکون داد و از راه دور تند گفت : بهش میگم وقت ندارین تا قدر شما رو بدونن
جونگکوک ریز خندید شاید هم حرصش گرفت و میخواست فنجانش را سمت پسرک جوان پرت کند ولی سری از تأسف تکون داد و جوری نگاهش کرد مثلا برو .. جونگ کی تند رفت .. و پشت سرش هم مرد با کت شلوار مردانه سرمی رنگ وارد اتاق شد .. جونگکوک در ذهنش گفت حتما با نفوذه بخاطر برنگ کت شلوار ای که پوشیده بود .. جونگکوک افکارش را پس زد سپس تند از روی صندلی بلند شد با لبخند سمتش دست دراز کرد وبا لحن مهربانی گفت: سلام دکتر جئون جونگکوک هستم
مرد لبخند ای زد : سلام کیم سئو‌جون هستم
هر دو با احترام بهم دست دادن سپس جونگکوک تند گفت : بفرمایید..
سمت مبل دست اش را دراز کرد سئو‌جون آروم نشست و قبل از نشستن دکمه کتش را باز کرد جونگکوک آروم روبه رو سئوجون نشست سپس رپوش اش را کنی کنار زد پا روی آن یکی پا انداخت
جونگکوک: چی میل دارین ؟
سئو‌جون : نه .. ممنون زیاد وقتتون رو نمی‌گیرم .. راستش میریم سر اصل مطلب..
جونگکوک سری تکون داد : ولی با دهن خشک نمیشه گفت حداقل یه چای بابونه ؟
مرد کت شلوار لبخند ای زد سپس سری تکون داد : باشه حالا که اسرار میکنید یه چای بابونه
جونگکوک آروم بلند شد سپس موبایل روی میز را برداشت و با منشی اش تماس گرفت
جونگکوک: یه وای بابونه بیارین ممنون میشم
سپس گوشی را روی میز گذاشت چرخید سمت مبل ها و سمتش هجوم برد باز هم سر جای قبلیش نشست این بار دست هایش را بهم قفل کرد و آرنج هایش را روی زانو اش قرار گذاشت
جونگکوک: خوب منتظر آقای کیم
سئو‌جون : راستش شرمنده شدم خیلی به منشی شما اسرار کردم و میدونم که شما روانشناس حرفه ای هستیند ..
دیدگاه ها (۳)

🥀 شب دردناک 🥀🥀 فصل ۴ 🥀🥀 پارت۳ 🥀جونگکوک جدی اخم کرد : آقای ...

شب دردناک 🥀🥀 فصل ۴ 🥀🥀 پارت۴ 🥀شب آمد و باز این دلِ تنها گرفت...

🥀 شب دردناک 🥀🥀 فصل ۴ 🥀🥀 پارت ۱ 🥀دخترک آهسته نفس کشید تا جای...

بیمارستان مرکزی سئول (Seoul Central Hospital)نوع و وسعت:یک ب...

شب دردناک 🥀🥀 فصل ۴ 🥀🥀 پارت ۹ 🥀حالا امدا پاهایش را سوست کرد ...

🥀 شب دردناک 🥀🥀 فصل ۴ 🥀🥀 پارت ۱۰ 🥀جونگکوک لبخند بی‌حالی روی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط