ظهور ازدواج پارت
ظهور ازدواج پارت ۴۱۲
هر دو به پهلو و نزديك هم دراز کشیده بوديم و بي حرف و خیلی عمیق به هم دیگه نگاه میکردیم نفسام هنوز از این عطش و لذت سنگین و داغ بود.
اصلا حسم قابل توصیف نبود. نفس عميقي کشیدم و ملافه رو کشیدم رو خودم. لبخند باريکي رو لبهاي قشنگش اومد و دستشو بلند کرد و
اروم موهامو نوازش کرد. چقدر لذت بخش بود.
هیچ وقت انقدر اروم و پر از شوق و هیجان نبودم. دوست داشتم بیشتر حسش کنم. بیشتر بشناسمش... تو تاريکي اتاق لبخند باریکی زدم و دستشو که توي موهام بود گرفتم و لرزون گفتم
الا : میشه برق رو روشن کنم؟
دستشو زیر سرش گذاشت و اروم گفت
جیمین : چرا؟
با صداي خيلي گرفته اي به زور گفتم
الا : میخوام نگات کنم
خيلي عمیق نگام کرد و سر به باشه تکون داد. ملافه رو محکم دور خودم پیچیدم و بلند شدم و برق رو روشن کردم و برگشتم سمتش تو تخت
لرزون کنارش دراز کشیدم و نگاش کردم
تك تك اجزاي صورتشو ،بازوشو،سینه محکمشو.. به زخم پهلوش نگاه کردم که پانسمان شده بود و یه دفعه یادم افتاد باید پانسمانش رو عوض کنیم..
تند گفتم
الا :پانسمان زخمت.. باید عوض بشه.. و سریع بلند شدم.
جیمین : نه نه.. مهم نیست..
الا : چرا هست..
و لباس خوابم رو از روی زمین برداشتم و پوشیدمش و رفتم تو اشپزخونه و وسایل پانسمان رو آوردم کنارش رو تخت نشستم. خیره و سنگین نگام کرد. اروم و با احتیاط چسب دور گاز استریلش رو باز کردم و
اروم برش داشتم.
به پنبه بتادین زدم و اروم اطراف زخمش کشیدم. چشمامو باريك كردم و سرمو نزديك كردم. نرم خندید و گفت
جیمین : چیه؟ چرا شبیه خنگا شدي؟
با حرص گفتم الا: هر هر.. فقط
. جدي به زخمش نگاه کردم الا: با توجه به اینکه دیشب بخیه جدید زدي.. به نظر خوب داره جوش میخوره..
بي تفاوت شونه بالا انداخت و با شیطنت كم سابقه اي دستشو رو شونه برهنه ام کشید و گفت جیمین : دکتر بازیت تموم شد؟
سعی کردم لبخندم رو جمع کنم و گاز استريل جديد روي زخمش گذاشتم و بستمش و اروم گفتم الا : بله.. تموم شد..
و وسایل رو روی میزش گذاشتم بازومو کشید. نرم و با لپهاي سرخ رفتم جلوتر.. دست به موهاي افشون و پراکنده ام کشید اب دهنم رو قورت دادم . دقیق و بي قرار نگام کرد امشب بدجور زده بود به سرم
خودمو جلو کشیدم که بی وقفه لبامو قفل کرد. نرم جداش کردم
اروم رو تخت دراز کشیدم و به سوختگی گرد سیگار مانند ارنجش اشاره کردم و اروم گفتم الا : اینجا چی شده؟ نفس عميقي کشيد و جدي گفت
جیمین : مهم نیست
اخم کردم الا : همه چیزهایی که مهمن و باید توضیح بدي از نظرت مهم نیست مثل مادرت
اخم کرد و با غیض گفت الان قراره درباره این حرف بزنیم؟
این موضوع ناراحتش میکرد.
هر دو به پهلو و نزديك هم دراز کشیده بوديم و بي حرف و خیلی عمیق به هم دیگه نگاه میکردیم نفسام هنوز از این عطش و لذت سنگین و داغ بود.
اصلا حسم قابل توصیف نبود. نفس عميقي کشیدم و ملافه رو کشیدم رو خودم. لبخند باريکي رو لبهاي قشنگش اومد و دستشو بلند کرد و
اروم موهامو نوازش کرد. چقدر لذت بخش بود.
هیچ وقت انقدر اروم و پر از شوق و هیجان نبودم. دوست داشتم بیشتر حسش کنم. بیشتر بشناسمش... تو تاريکي اتاق لبخند باریکی زدم و دستشو که توي موهام بود گرفتم و لرزون گفتم
الا : میشه برق رو روشن کنم؟
دستشو زیر سرش گذاشت و اروم گفت
جیمین : چرا؟
با صداي خيلي گرفته اي به زور گفتم
الا : میخوام نگات کنم
خيلي عمیق نگام کرد و سر به باشه تکون داد. ملافه رو محکم دور خودم پیچیدم و بلند شدم و برق رو روشن کردم و برگشتم سمتش تو تخت
لرزون کنارش دراز کشیدم و نگاش کردم
تك تك اجزاي صورتشو ،بازوشو،سینه محکمشو.. به زخم پهلوش نگاه کردم که پانسمان شده بود و یه دفعه یادم افتاد باید پانسمانش رو عوض کنیم..
تند گفتم
الا :پانسمان زخمت.. باید عوض بشه.. و سریع بلند شدم.
جیمین : نه نه.. مهم نیست..
الا : چرا هست..
و لباس خوابم رو از روی زمین برداشتم و پوشیدمش و رفتم تو اشپزخونه و وسایل پانسمان رو آوردم کنارش رو تخت نشستم. خیره و سنگین نگام کرد. اروم و با احتیاط چسب دور گاز استریلش رو باز کردم و
اروم برش داشتم.
به پنبه بتادین زدم و اروم اطراف زخمش کشیدم. چشمامو باريك كردم و سرمو نزديك كردم. نرم خندید و گفت
جیمین : چیه؟ چرا شبیه خنگا شدي؟
با حرص گفتم الا: هر هر.. فقط
. جدي به زخمش نگاه کردم الا: با توجه به اینکه دیشب بخیه جدید زدي.. به نظر خوب داره جوش میخوره..
بي تفاوت شونه بالا انداخت و با شیطنت كم سابقه اي دستشو رو شونه برهنه ام کشید و گفت جیمین : دکتر بازیت تموم شد؟
سعی کردم لبخندم رو جمع کنم و گاز استريل جديد روي زخمش گذاشتم و بستمش و اروم گفتم الا : بله.. تموم شد..
و وسایل رو روی میزش گذاشتم بازومو کشید. نرم و با لپهاي سرخ رفتم جلوتر.. دست به موهاي افشون و پراکنده ام کشید اب دهنم رو قورت دادم . دقیق و بي قرار نگام کرد امشب بدجور زده بود به سرم
خودمو جلو کشیدم که بی وقفه لبامو قفل کرد. نرم جداش کردم
اروم رو تخت دراز کشیدم و به سوختگی گرد سیگار مانند ارنجش اشاره کردم و اروم گفتم الا : اینجا چی شده؟ نفس عميقي کشيد و جدي گفت
جیمین : مهم نیست
اخم کردم الا : همه چیزهایی که مهمن و باید توضیح بدي از نظرت مهم نیست مثل مادرت
اخم کرد و با غیض گفت الان قراره درباره این حرف بزنیم؟
این موضوع ناراحتش میکرد.
- ۵.۲k
- ۱۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط