این خزانم را نبین من هم بهاری داشتم

این خزانم را نبین من هم بهاری داشتم
با تمام بی کسی هایم تباری داشتم

دست شب تاراج زد بر پیکر خورشید من
ورنه با آن صبح امیدم قراری داشتم

بر دلم هر لحظه می رویید شوق عاشقی
در کنار سادگی ها روزگاری داشتم

دیر فهمیدم تفاوت را میان اشک ها
کز تمام نارفیقان چشم یاری داشتم

سینه می سوزد ز فریادی غریب و آشنا
من وداعی تلخ از یادِ نگاری داشتم

می کشد هر دم به سخره اشک هایم را فلک
خوب می داند چه قلب بردباری داشتم

دیده می بندم که حسرت بر دلم بسیار شد
ای دریغا من در این ویرانه یاری داشتم
دیدگاه ها (۴)

هنـوز هم که هنـوز هسـت میـروم به همـان کافـه...می نشیـنم روب...

دوست داشتن هایتان را به مرحله اثبات برسانید! نگویید خب بالاخ...

تو عاشقانه ترین فصلی از کتاب منیغنای ساده و معصوم شعر ناب من...

فکر کن باران شبی نم نم بیاید، وای نهیار ِ مو خرمایی ات از بم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط