یه شعر ناب و هوای اردی بهشتی...

من از خزان به بهار، از عطش به آب رسیدم
من از سیاه‌ترین شب به آفتاب رسیدم
هم از خمار رهیدم، هم از فریب گذشتم
که از سراب به دریایی از شراب رسیدم
به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهی
به جلوه‌ی تو به خورشید بی‌نقاب رسیدم
اگر نشیب رها کردم و فراز گرفتم
به یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم
شبی که با تو هم‌آغوش از انجماد گذشتم
به تب، به تاب، به آتش، به التهاب رسیدم
چگونه ‌است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم
که در تو، در تو، به زیباترین جواب رسیدم

#حسین‌منزوی




⊱♥⊱ ꧂
دیدگاه ها (۰)

آرامش داشته باش رفیق کتاب خون ..

نکته دون دوست کتابخون !

یک کتاب یه دنیا هیجان..

متنی از یک کتاب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط