با صدای نازک اما رندانهای صداش میزنی

با صدای نازک اما رندانه‌ای صداش می‌زنی:
«من کوکی آوردم... رزبریه. خودم پختم، فقط برای تو.»
سرشو نمی‌چرخونه. فقط یه صدای بم و آشنا:
«سلام، خانومِ شیرین‌کار، وقتی اومدی بوی رزبری اومد،‌میدونم که این بو فقط مال توعه.»
لبخند نصفه‌ای روی لبت می‌نشینه و چند قدم جلوتر می‌ری.
چرخ هنوز می‌چرخه.
چشمت روی اون گل نرمیه که بین انگشتاش شکل می‌گیره.
ناگهان، با شیطنتی کودکانه، خم می‌شی و می‌گی:
«منم می‌خوام! بذار منم درست کنم!»
بدون اینکه حتی بهت نگاه کنه، خیلی خشک جواب می‌ده:
«نه. این بازی نیست. گل، شوخی نداره.»
ابرو بالا می‌ندازی. شونه‌هاتو بالا می‌ندازی و اخم می‌کنی.
«باشه... پس به داییم می‌گم اذیتم کردی.»
برمی‌گردی که بری، اما صدای بلند شدن صندلی و بعدش تماس یه دست داغ با کمرت و حلقه شدن دستاش دور تو، مجبورت می‌کنه از حرکت بایستی.
دیدگاه ها (۲)

نفس گرمش پشت گردنت حس می‌شه. صدای نفس‌هاش نزدیک گوشته.«کجا م...

مکان: اسپانیا، مزرعه زیتون. کلارا برای چندمین بار به‌عنوان م...

بوی خاک نم‌خورده اولین چیزی‌یه که وقتی وارد کارگاه می‌شی، دم...

یونگی خندید. خنده‌ش نرم بود، مثل نسیم بین برگ‌ها. بعد کمکش ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط