رمان شازده کوچولو

رمان شازده کوچولو

پارت ۴۰


دیانا: ترسیدم

ارسلان: با سمتش رفتم بچه رو از بغلش گرفتم نگاهی به بچه انداختم سالم سالم بود نگاهم و بالا اوردم که با لکه های قرمز روی سرشونه لباس دیانا خورد نفس و روی صندلی گذاشتم و بند روبند و باز کردم نگاهم به صورتش افتاد صورت عین ماهش به چی تبدیل شده بود

دیانا: بغض کردم

ارسلان: بشین اینجا ببینم چی شدی

دیانا: نشستم کنارم نشست دستش به سمت لبم آورد آروم زخم بغل لبم و نوازش کرد که از سوختن اون قسمت عقب کشیدم و با صدای بغضی گفتم ارباب برای چی اومدید اینجا

ارسلان: اومدم ببینم چی شده

دیانا: چیزی نشده نفس هم سالمه نگرانش نباشید چیزیش نیست فقط دارید می‌میبریدش لباساشم وادارید

ارسلان: کی گفته فقط نگران نفس بودم

دیانا: چیزی نگفتم اما جا خوردم

ارسلان: ......

۱ نفر مونده تا ۴۹۰ تاییشدنمون و ۶ تا پارت 😇
دیدگاه ها (۷)

رمان شازده کوچولو پارت۴۱ارسلان :دستمو گذاشتم گوشه ی پیرهنش آ...

رمان شازده کوچولو پارت۴۲دیانا: من کاری نکردم( بغض)ارسلان: چر...

رمان شازده کوچولو پارت ۳۹ محمد: ارباب من همه کار کردم که دخت...

رمان شازده کوچولو پارت ۳۹ ارسلان: تو عمارت بود پا تند کردم و...

رمان بغلی من پارت ۱۰۴و۱۰۵و۱۰۶ارسلان: خوشگل خانم ما ضربانش با...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

رمان بغلی من پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳ارسلان: دیانا دیانا: بله جایی و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط