پیوند عشق و نفرت

-پیوند عشق و نفرت-
-۶- ا/ت: هق...کوکو...الان...قراره چی بشه...؟
کوکو: سرشو گرفت تو دستش* نمیدونم ا/ت...
ا/ت: حال هارونا سان...هق...خیلی بده...؟
کوکو: بغض* اره... مشکل قلبی ای که داره با دارو حل نمیشه...
ا/ت: توی ... کدوم بیمارستان بستری شده؟
کوکو: برای چی...؟
ا/ت: چون من کار دارم اونجا
کوکو: ا/ت شر راه ننداز
ا/ت: نمی خوام کاری کنم هرچی باشه تو رو خیلی وقته از دست دادم...
کوکو: پاشو اگه می خوای بریم اونجا...
ا/ت: باشه...
*از زبان ا/ت ، دم در بیمارستان*
وایسادم و به ساختمون بیمارستان نگاه کردم.
ا/ت: کوکو، قشنگ نیست؟
کوکو: چی؟
ا/ت: اینکه توی بیمارستانی که به دنیا اومدی بمیری. بنظرم قشنگه؛
کوکو: می خوای چیکار... کنی...
ا/ت: همین الان قلبمو اهدا می کنم
دیدگاه ها (۱۵)

-پیوند عشق و نفرت--۷- کوکو: و...واقعا...؟ا/ت: اره...وارد بیم...

نمیدونم والا شما خودتون میدونید🗿🗿

-پیوند عشق و نفرت--5- بالاخره ا/د رفت و منم رفتم پیش کوکوا/ت...

یاد یه ادمی افتادم 🌚😂 (بهش میگم نه سان حالا خودش بفهمه کیه)

سه پارتی هیسونگ p۲

چند پارتی جونگوون p۶

اگه با هم دعوا کنید و از خونه بزنید بیرون

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط