شب آرامی بود

شب آرامی بود
میروم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه‌اش داد به من

خواهرم تکه‌ی نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد به آرامش زیبای یقین

با خودم می‌گفتم:
زندگی، راز بزرگیست که در ما جاریست
زندگی فاصله‌ی آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی، که به هنگام ورود آمده‌ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می‌گردد؟
هیچ!!!

زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره‌ها می‌ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله‌ی گرمی امید تورا خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است..
دیدگاه ها (۱)

◄/ #شیر_صحرا /► #شهید_آبشناسان فقط با هشت نفر کلاه سبز در ...

رسم مردونگی رو از شهدا یاد بگیریم

مبلغ #غدیر باشید ♥ محـــرم عــزاے نادیــده گرفتـن غدیـــر ا...

چه لحظه دردناکیtelegram.me/FunnyStore

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

☆روزی عادی در مدرسه ای..☆☆مثل روز های دیگر مدرسه معلم داشت د...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط