پارتکما
⭐پارت۸۲/کما⭐
-بقیشو با هق هق گفت
نایون:تو گفتی خفه شو ..هق..گفتی که اگه بخاطر مامانت نبود که...هق...پیش بابام بد نشه...هق...منو...چال میکردی...هقق
تهیونگ:خیله خب دیگه خفه شو
شوفرت کجاست؟
چشاش گرد شد
نایون:شوفر منو میخوای چیکار؟
تهیونگ:میگم شوفرت کجاست؟؟چرا دهن به دهن میکنی بگو بیاد...(عربده)
نایون:باشه..باشه..وایسا
...
-از همون اول ضبط گوشیم روشن بود که یه وقت فک نکنه من بهشون گفتم چیزی بگن
تهیونگ:ببین آقای پارک الان میبرمت پیش یه دختری اون شب هر اتفاقی که افتاد و هر چی بهت گفتم و با جزئیات میگی و غیر از این باشه یه گلوله کافیه واسه کشتنت....
...
با شوفر نایون به سمت اتاق آت روونه شدیم..
مین سو با عصبانیت اومد سمتم
مین سو:کجا بودی ؟گذاشتیش رفتی؟این کیه؟
تهیونگ:بکش کنار اگه حوصله داشتم بهت میگم
در و باز کردم و وارد اتاق شدم که دیدم مامان و بابام و هانول نشستن دورش و ..انگاری فرشته کوچولوم هم خواب بود
تهیونگ:شما اینجا چیکار میکنین؟مگه دکتر نگفت دورش خلوت باشه؟؟ماکان!!بابا!!برین بیرون..هانولللللل پاشو گمشو بیرون...
قبل از مامان و بابا هانول با عصبانیت پاشد و دستشو تحدید وار سمتم گرفت
هانول:درسته تو شرکت رئیسمی ولی تو بیمارستان نمیتونی رئیس بازی در بیاری بیشین سرجات
پوزخندی زدم و لب زدم
تهیونگ:هنوز منو نشناختی ..همه جا این منم که چشم میشنوم ....از بیمارستان من میری بیرون ..همین الان!!!!
جا خوردنش و به وضوح حس کردم
تهیونگ:وقتی آت تو کما بود این جارو خریدم پس گمشو بیرون
انگار دوزاریش افتاد ولی بازم متعجب بود که در همین حین رفت بیرون...حالا باید دو ساعت با مامان و بابا چونه بزنم.
وای خدا چرا باید بیرون کردن ۵ نفر اینقدر سخت باشه؟با اینکه مین سو و کوک بیرون بودن...
مامان:تهیونگ این چه وضعشه؟دخترم چشه؟
بابا: اون عکس کوفتی چی بود؟
کلافه داد زدم
تهیونگ:بعدا توضیح میدم الان لطفا برین بیرون...
با صدای خواب آلود آت چشم دوختم بهش
آت:مامان؟بابا؟میشه یه چند لحظه بیرون منتظر باشین؟
مامان و بابا هم طبق روال با نگرانی لب زدن
مامان:چرا که نه قربونت بشم الان میریم
بابا:دخترم اگه اذیتت کرد به خودم بگو بزنم صدا...اره خلاصه...
به چاپلوسی های مامان و بابا خنده ای کرد که به جرئت میتونم بگم از کل زندگی من قشنگ تر بود..
آت:باشه قربونتون بشم اگه اذیتم کرد به خودت میگم بزن صدا ... اره خلاصه
بعدش دوباره بلند تر خندید که بازم دلم رفت..وای خدااا من حتی یه شانس مقابل این فرشته کوچولو ندارم همیشه این منم که دلم به ادا و اصولاش میره...
وقتی مامان و بابا رفتن لبخندش محو شد و با بی حسی چشم دوخت بهم
آت:این بدبختو چرا کشیدی اینجا؟
اصلا شوفره یادم رفته بود.
تهیونگ:اقای پارک؟نمیخچاسن خودتون رو معرفی کنید؟
-بقیشو با هق هق گفت
نایون:تو گفتی خفه شو ..هق..گفتی که اگه بخاطر مامانت نبود که...هق...پیش بابام بد نشه...هق...منو...چال میکردی...هقق
تهیونگ:خیله خب دیگه خفه شو
شوفرت کجاست؟
چشاش گرد شد
نایون:شوفر منو میخوای چیکار؟
تهیونگ:میگم شوفرت کجاست؟؟چرا دهن به دهن میکنی بگو بیاد...(عربده)
نایون:باشه..باشه..وایسا
...
-از همون اول ضبط گوشیم روشن بود که یه وقت فک نکنه من بهشون گفتم چیزی بگن
تهیونگ:ببین آقای پارک الان میبرمت پیش یه دختری اون شب هر اتفاقی که افتاد و هر چی بهت گفتم و با جزئیات میگی و غیر از این باشه یه گلوله کافیه واسه کشتنت....
...
با شوفر نایون به سمت اتاق آت روونه شدیم..
مین سو با عصبانیت اومد سمتم
مین سو:کجا بودی ؟گذاشتیش رفتی؟این کیه؟
تهیونگ:بکش کنار اگه حوصله داشتم بهت میگم
در و باز کردم و وارد اتاق شدم که دیدم مامان و بابام و هانول نشستن دورش و ..انگاری فرشته کوچولوم هم خواب بود
تهیونگ:شما اینجا چیکار میکنین؟مگه دکتر نگفت دورش خلوت باشه؟؟ماکان!!بابا!!برین بیرون..هانولللللل پاشو گمشو بیرون...
قبل از مامان و بابا هانول با عصبانیت پاشد و دستشو تحدید وار سمتم گرفت
هانول:درسته تو شرکت رئیسمی ولی تو بیمارستان نمیتونی رئیس بازی در بیاری بیشین سرجات
پوزخندی زدم و لب زدم
تهیونگ:هنوز منو نشناختی ..همه جا این منم که چشم میشنوم ....از بیمارستان من میری بیرون ..همین الان!!!!
جا خوردنش و به وضوح حس کردم
تهیونگ:وقتی آت تو کما بود این جارو خریدم پس گمشو بیرون
انگار دوزاریش افتاد ولی بازم متعجب بود که در همین حین رفت بیرون...حالا باید دو ساعت با مامان و بابا چونه بزنم.
وای خدا چرا باید بیرون کردن ۵ نفر اینقدر سخت باشه؟با اینکه مین سو و کوک بیرون بودن...
مامان:تهیونگ این چه وضعشه؟دخترم چشه؟
بابا: اون عکس کوفتی چی بود؟
کلافه داد زدم
تهیونگ:بعدا توضیح میدم الان لطفا برین بیرون...
با صدای خواب آلود آت چشم دوختم بهش
آت:مامان؟بابا؟میشه یه چند لحظه بیرون منتظر باشین؟
مامان و بابا هم طبق روال با نگرانی لب زدن
مامان:چرا که نه قربونت بشم الان میریم
بابا:دخترم اگه اذیتت کرد به خودم بگو بزنم صدا...اره خلاصه...
به چاپلوسی های مامان و بابا خنده ای کرد که به جرئت میتونم بگم از کل زندگی من قشنگ تر بود..
آت:باشه قربونتون بشم اگه اذیتم کرد به خودت میگم بزن صدا ... اره خلاصه
بعدش دوباره بلند تر خندید که بازم دلم رفت..وای خدااا من حتی یه شانس مقابل این فرشته کوچولو ندارم همیشه این منم که دلم به ادا و اصولاش میره...
وقتی مامان و بابا رفتن لبخندش محو شد و با بی حسی چشم دوخت بهم
آت:این بدبختو چرا کشیدی اینجا؟
اصلا شوفره یادم رفته بود.
تهیونگ:اقای پارک؟نمیخچاسن خودتون رو معرفی کنید؟
- ۲.۵k
- ۲۴ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط