شب سرد خزانی بود

شب ِ سرد ِ خزانی بود
حضور درد جانی بود
وجودم گرم این گردون
فتادم از عدم بیرون
دو دیده گرم دنیا شد
گلو از گریه بینا شد
شدم هم قصه ی پاییز
گریستم تا سحر یک ریز
شبی درگیر بی صبری
شبی بارانی و ابری
نگاهم غرق رویا بود
ولبکن قصه دنیا بود
شدم مسافر دنیا
دلم در حسرت رویا
شبي ماه ِ تو پيدا شد
جهان مست تماشا شد .............
#شهزاد
دیدگاه ها (۲)

جمعه هاداغ ترین نوبتبی حوصلگیستلحظه هاآرام در ثانیه هامی میر...

رفته ای ودل من مثل هوا طوفانیستدلم از بغض غمتهر لحظه اش بارا...

ندارم شکایت از این آسمان ندارم رفاقت با زمین و زمان خیال پری...

آخر ِ این کوچه ی بن بست یک نگاه ِ منتظر هم هست........... یک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط