وقتشه برگردیم به زمان حال

وقتشه برگردیم به زمان حال…
جایی که مایکی ۲۷ ساله است، و میکا ۲۵ ساله؛
سال‌ها گذشته، خیلی‌ها رفتن، خیلی‌ها تغییر کردن —
اما یه چیز هنوز مثل قدیمه: سایه‌ای که هنوز اونجاست… ولی این بار، مایکی کم‌کم داره متوجهش می‌شه.


---

فصل چهارم: "نگاهی از تاریکی"

بعد از اون شب، مایکی نتونست فراموشش کنه.
دختری با موهای نارنجی، چشم‌هایی مثل شعله‌ی خاموش، صدایی که انگار از جایی آشنا می‌اومد، ولی هیچ‌وقت شنیده نشده بود.

همه‌چی یه‌جور عجیبی آزارش می‌داد. نه به خاطر ترسی که گفته بود… بلکه به خاطر حس آشنایی عمیقی که توش بود.
نه یه آشنا از روی اسم یا چهره — یه آشنا از نوع "احساس".

برای اولین بار بعد از مدت‌ها، مایکی کنجکاو شد.

همون شب، جلوی آینه ایستاد، یه نگاه به خودش انداخت. لبخند محوش جاشو به اخم داد.

— «چرا حس می‌کنم… اون قبلاً اینجا بوده؟»

روز بعد، میکا از دور نگاه می‌کرد. مثل همیشه.
اما این بار یه فرق بزرگ وجود داشت:

مایکی برگشت و مستقیم به همون نقطه‌ای که ایستاده بود نگاه کرد.

قلب میکا ایستاد.

— "نه... نباید منو ببینه. من فقط یه سایه‌م."

ولی اون لحظه، برای یه چشم به هم زدن، نگاه‌هاشون قفل شد.
و مایکی گفت:

— «تو بازم اینجایی… درسته؟»

اما هیچ‌کس اطرافش نبود.

میکا رفته بود، مثل همیشه.
سریع، بی‌صدا، گم‌شده در تاریکی.


---

✦ شب بعد – مقر توکیو مانجی (نسل جدید)

تاکه‌میچی وارد دفتر شد، با لب‌های فشرده.

— «مایکی... ما یه فایل عجیب پیدا کردیم. مربوط به چندتا حمله‌ای که هیچ‌وقت انجام نشدن.»

مایکی: «یعنی چی؟»

تاکه‌میچی: «یعنی... یه نفر همیشه جلوشونو گرفته. ولی ما اصلاً نمی‌دونیم کی.»

مایکی بی‌هیچ حرفی بلند شد. رفت سمت پنجره.

در دلش یه صدا می‌پیچید:

> "اون همون سایه‌ست... سایه‌ای که همیشه اونجاست... فقط برای من."



ولی چرا؟ چرا باید کسی سال‌ها دنبالش کنه، مواظبش باشه، جون‌شو نجات بده…
و هیچ‌وقت دیده نشه؟

اون شب، برای اولین بار در عمرش، مایکی اعتراف کرد:

— «من… دلم می‌خواد بدونم اون کیه. چون حس می‌کنم… وقتی اون اطرافه، تنها نیستم.»
دیدگاه ها (۱)

ژیون

بچه ها بنظرتون بیس بزارم ؟ از پینترست درمیارم بعد بیس میزارم

بریم به گذشته‌ی میکا...اون روزها که مایکی هنوز پادشاه نشده ب...

خب، وقتشه برگردیم به داستان، اون‌جایی که میکا برای اولین بار...

دو سال گذشت از شبی که "رازشب"‌ به گوشِ دلمون رسید ..از اون ن...

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 8جونکوک از اول توی اون ...

این یارو پیرمرد تو بازی با اون ریش خاص و "" کیپا "" سرش شمار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط