درد خاطرات...

دکتر میگه باید خاطراتت رو دور بریزی...
میگه هم زدن و یادآوری خاطرات منو خیلی زود از پا میندازه...
میگه گریه کن...
گریه نکنی دق میکنی...
میگه تب این چند روزت عصبیه...
میگم چیکار کنم خانوم دکتر؟
گریه میکنم چشمام درد میگیره و پف میکنه و لو میده
بغض میکنم قلبم درد میگیره...
یه دارویی نداری منو بخوابونه؟
یه دارو نداری زمان رو برگردونه عقب؟
من حالم بده
خیلی بد...
چرا من باید اینقدر زود باور میکردم؟
دیدگاه ها (۳)

نشسته بودیم کنار هم بدون هیچ فاصله گذاری اجتماعی...منشی دکتر...

ساعت حدود 3 صبح...وقتی بعد یه مدت گرسنگی درد معده مجبورت میک...

بعضی وقتا که بغض خیلی فشار میاره و اشک میشه با خودم میگم یعن...

کرونا

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۱۶

مست خون ( پارت ۱۰ )

قاصدک کوچولوی من💔🥀پارت ۳ویو تهیونگ: خیلی حالم بد شد وقتی توی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط