بچه که بودم مربای پوست پرتقال رو خیلی دوست داشتم یه روز

بچه که بودم مربای پوست پرتقال رو خیلی دوست داشتم. یه روز نشستم بغل دست مامانم ،

ببینم چه جوری اونو درست میکنه .

که از پوست به اون تلخی مربای به این شیرینی و لذیذی در میاد.

حالا تا جایی که یادمه میگم چی کارها میکرد (عجله نکن ،

نه کلاس آشپزی نیست آخرش خوشت نیومد ؛ خب نخورش دیگه).

اول پوست پرتقال رو می کند .

دوم اون رو با چاقوی تیزی ریز ریز و خورد می کرد.

سوم می شست و خشکش می کرد .

چهارم توی آهک می خوابوند.

پنجم توی آبجوش می ریخت و با دمای بالا می پختش .

ششم بهش یه چیزایی مثل شکر و هل و رنگ و … اضافه می کرد.

هفتم می ذاشت روی اجاق غلیظ بشه ، بعدش توی فریزر خنک بشه و اصلا یخ بزنه .

‌‌ حالا شما فکر کن پوست پرتقال کمی حالیش می شد و زبون داشت و می خواست حرف بزنه ؛ به

نظرت چی ها می گفت :

اول: ای داد! چرا منو از پرتقال جدا می کنید ؟ من نمی خوام ازش جدا شم آخه جدایی سخته .

دوم : چرا منو با چاقو خرد می کنید مگه جلادید شما؟!

سوم : مگه دیوونه شدید ، اول خیسم می کنید دوباره خشکم می کنید !

چهارم :‌ چرا منو تو آهک می خوابونید ، خفه شدم .

پنجم : خودتونو توی آب جوش بپزن خوبه ؟!

ششم :‌ چرا هر چی دوست دارین با من قاطی می کنین ؟من از این دوستهاو همسایه ها نمی خوام.

هفتم :‌ هر ادایی در آوردید هیچی نگفتم چرا منو می برین قطب شمال که یخ بزنم ؟!

خب ،‌ پوست پرتقال عزیز به جهت عدم شناخت کافی و نداشتن علم لازم، از یه چیزی غافل

هستش .اونم اینکه ،‌ این کارها همش روی حساب و کتابه و حکمت داره. این کارها برا اینه که

پوست پرتقال تلخ ، که به هیچ دردی نمی خوره ، مربای شیرینی بشه . مربای خوشمزه ای بشه به

مربیگری مامان خوبم !!!

الان شما فکر کن ما پوست پرتقالیم و خدا که از مامانمون مهربونتره، مربی ماست و می خواد ما رو

تربیت کنه برای شیرین شدن و برا خوشمزه شدن .

پس بایست همکاری کنیم مثل پوست پرتقال ،تا مربی ما رو مربا کنه . بایست هی نگیم چرا خدا

هر بلایی دوست داره سر ما در میاره و ما رو همش امتحان میکنه؟ یه روز مریض می کنه . یه روز

گرفتار می کنه .یه روز عزیزمون رو از ما می گیره . چرا زلزله می یاد؟ چرا کنکور قبول نمی شم ؟

چرا تصادف کردم ؟ و صد ها چرای دیگه . این سوال ها از اون جاست که ما علم کافی و شناخت

کافی از رب خودمون نداریم.

اصلا می دونی کلمه “مربی” و کلمه “رب “ از یک ریشه درست شدن .

رب یعنی مربی همه مربی ها. یعنی این بلا ، هر بلایی سر ما در میاره میخواد ما رو تربیت کنه .

پرورش بده . برا اینکه شیرین بشیم برا اینکه خودمون هم از خودمون کیف کنیم .

رب یعنی اند مربی ها .یعنی آخر مربی ها . حالا می تونی با دل گرفته ، راحت صداش کنی .

ای پرورش دهنده من ، ای مربی من . یا رب ، یا رب ، یا رب …
دیدگاه ها (۱)

کانـــدیدا، رأی آورد! تابـــلو، نقاش را ثروتمند کرد! شــــ...

یک هفته بود کارتهای عروسی روی میز بودند.هنوزتصمیم نگرفته بود...

مردان بی غیرت یا زنان بی عفت ؟؟!!! نظر شما چیه؟

گفت دانایی که: گرگی خیره سر، هست پنهان در نهاد هر بشر!... ...

ببخشید مامان هرین حالش مثل قبل نیست و دیگه نمی تونه فعالیت ک...

گروه پژوهشی آرتا :این شبهه رو طرفداران پهلوی نشر دادنبه روش ...

دو ساعت ونیم مهم زندگی......

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط