شروع کلاس ساعت سه بود تا سه و ربع سه نفر اومدن

شروع کلاس ساعت سه بود تا سه و ربع سه نفر اومدن.
دو تا خانم و یه آقا، با همونا بحثو شروع کردم.
آخر سر که بحث تموم شد و همه نشسته بودن گلایه کردم و جواب سوالاتشون رو هم ندادم و از سالن اومدم بیرون.
فکر کنم دفعه بعد زودتر از من حاضر میشن 😂 😃
دیدگاه ها (۱)

پنچری خر عست 😏 😠

سه اصل آسایش

پدرجان عزیز و مهربونم یه عمر سایش با مهربونی بالا سرمونه میخ...

دلم هله هوله جات میخواست.ترشی خونم کم شده بود... #میوه_یخی...

پارت ۴۲ فیک دور اما آشنا

رمان{ برادر ناتنی } پارت ۲۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط