پارت ۲۳ فیک دور اما آشنا
پارت ۲۳
آدلیا ویو
صبح
صبح از خواب بیدار شدم و رفتم دستشویی ، کارای لازمو انجام دادم و اومدم ، یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و یه استایل زدم و چمدونمو ورداشتم ، همه ی وسایل و لباسامو جمع کردم
جمعاً دو تا چمدون گنده شد
گوشیمو ورداشتم و به تهیونگ پیام دادم
مثل اینکه بیداره
شروع چت
آدلیا : سلام ته ته جونم بیداری ؟ وسایلتو جمع کردی؟
تهیونگ : سلام بیب صب بخیر ، آره آمادس بعد از صبحونه دیگه میریم
ادلیا : باشه بیا بریم پایین
تهیونگ : باشه
پایان چت
گوشیمو کنار گذاشتم و رفتم پایین
آدلیا : صبح بخیر
همزمان با من تهیونگم از اتاقش اومد بیرون
تهیونگ : سلام صبح بخیر
#&: سلام صبح بخیر بیاین صبحونه
*: سکوت....
سر میز صبحونه نشستیم و صبحونمونو خوردیم
&: چرا لباس بیرونی پوشیدین؟
ادلیا : خب....خب....ما یه خونه خریدیم و میخایم از اون به بعد اونجا زندگی کنیم
تهیونگ : بله عمو جان
مامانم آبمیوه ای که داشت میخورد پرید تو گلوش
#: چ...چی؟(سرفه)
آدلیا : آروم مادر جون
#:باشه
&: باشه
*: کسی بهتون این اجازه رو داد ؟
تهیونگ : پدرجون ما دیگه دوتا آدم عاقل شدیم
آدلیا : و خودمون میتونیم تصمیم بگیریم
*: (سکوت)
صبحونمونو خوردیم و اومدیم تو اتاق من
آدلیا : الان چیکار کنیم؟
تهیونگ : میخای فرار کنیم؟
آدلیا : (خنده) از دست تو
تهیونگ : خب چاره ی دیگه ای نداریم بیب
آدلیا : آرع راس میگی
تهیونگ : باشه پس شب فرار میکنیم ، عمو و زن عمو ممکنه کمکمون کنن؟
آدلیا : نمیدونم
تهیونگ : نیازی نیس ، خودمون فرار میکنیم (چشمک)
آدلیا : (لبخند)باشه
فلش بک به شب
آدلیا ویو
وقت خواب بود و هممون میخاستیم بریم تو اتاقامون که بخوابیم
من و تهیونگ واسه اینکه ضایع نشه اومدیم تو اتاقامون یکم استراحت میکنیم و حاضر میشیم
۳ ساعت بعد
الان ساعت ۳ ی بامداده و دارم حاضر میشم
یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و موهامو خشک و حالت دار کردم ، یه آرایش ملایم هم انجام دادم و یه استایل ساده هم زدم
بعد از چند مین حاضر شدم
گوشیمو ورداشتم که به تهیونگ پیام بدم
چت
آدلیا : سلام عشقم
تهیونگ : سلام فدات شم حاضری ؟
آدلیا : بله جناب کیم
تهیونگ : 😄 خوبه پس بیا بریم
آدلیا : اوکی
پایان چت
گوشیمو گذاشتم تو کیفم و چمدونامو برداشتم
تهیونگ هم اومد
تهیونگ : بیا بریم ، چمدونتو یکیشو بده من (آروم)
آدلیا : تو خودتم یه چمدون دستته خسته میشی(آروم)
تهیونگ : بیب اذیت نکن دیگه الان بیدار میشن بده (آروم)
یکی از چمدونا دادم دستش و آروم رفتیم پایین
یهو مامانمو تو آشپز خونه دیدم
چون یکدفعه ای همو دیدیدم جیغ خفه ای کشیدیم
#: ........
آدلیا ویو
صبح
صبح از خواب بیدار شدم و رفتم دستشویی ، کارای لازمو انجام دادم و اومدم ، یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و یه استایل زدم و چمدونمو ورداشتم ، همه ی وسایل و لباسامو جمع کردم
جمعاً دو تا چمدون گنده شد
گوشیمو ورداشتم و به تهیونگ پیام دادم
مثل اینکه بیداره
شروع چت
آدلیا : سلام ته ته جونم بیداری ؟ وسایلتو جمع کردی؟
تهیونگ : سلام بیب صب بخیر ، آره آمادس بعد از صبحونه دیگه میریم
ادلیا : باشه بیا بریم پایین
تهیونگ : باشه
پایان چت
گوشیمو کنار گذاشتم و رفتم پایین
آدلیا : صبح بخیر
همزمان با من تهیونگم از اتاقش اومد بیرون
تهیونگ : سلام صبح بخیر
#&: سلام صبح بخیر بیاین صبحونه
*: سکوت....
سر میز صبحونه نشستیم و صبحونمونو خوردیم
&: چرا لباس بیرونی پوشیدین؟
ادلیا : خب....خب....ما یه خونه خریدیم و میخایم از اون به بعد اونجا زندگی کنیم
تهیونگ : بله عمو جان
مامانم آبمیوه ای که داشت میخورد پرید تو گلوش
#: چ...چی؟(سرفه)
آدلیا : آروم مادر جون
#:باشه
&: باشه
*: کسی بهتون این اجازه رو داد ؟
تهیونگ : پدرجون ما دیگه دوتا آدم عاقل شدیم
آدلیا : و خودمون میتونیم تصمیم بگیریم
*: (سکوت)
صبحونمونو خوردیم و اومدیم تو اتاق من
آدلیا : الان چیکار کنیم؟
تهیونگ : میخای فرار کنیم؟
آدلیا : (خنده) از دست تو
تهیونگ : خب چاره ی دیگه ای نداریم بیب
آدلیا : آرع راس میگی
تهیونگ : باشه پس شب فرار میکنیم ، عمو و زن عمو ممکنه کمکمون کنن؟
آدلیا : نمیدونم
تهیونگ : نیازی نیس ، خودمون فرار میکنیم (چشمک)
آدلیا : (لبخند)باشه
فلش بک به شب
آدلیا ویو
وقت خواب بود و هممون میخاستیم بریم تو اتاقامون که بخوابیم
من و تهیونگ واسه اینکه ضایع نشه اومدیم تو اتاقامون یکم استراحت میکنیم و حاضر میشیم
۳ ساعت بعد
الان ساعت ۳ ی بامداده و دارم حاضر میشم
یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و موهامو خشک و حالت دار کردم ، یه آرایش ملایم هم انجام دادم و یه استایل ساده هم زدم
بعد از چند مین حاضر شدم
گوشیمو ورداشتم که به تهیونگ پیام بدم
چت
آدلیا : سلام عشقم
تهیونگ : سلام فدات شم حاضری ؟
آدلیا : بله جناب کیم
تهیونگ : 😄 خوبه پس بیا بریم
آدلیا : اوکی
پایان چت
گوشیمو گذاشتم تو کیفم و چمدونامو برداشتم
تهیونگ هم اومد
تهیونگ : بیا بریم ، چمدونتو یکیشو بده من (آروم)
آدلیا : تو خودتم یه چمدون دستته خسته میشی(آروم)
تهیونگ : بیب اذیت نکن دیگه الان بیدار میشن بده (آروم)
یکی از چمدونا دادم دستش و آروم رفتیم پایین
یهو مامانمو تو آشپز خونه دیدم
چون یکدفعه ای همو دیدیدم جیغ خفه ای کشیدیم
#: ........
- ۱۴.۶k
- ۲۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط