لرزشی دارد دلم انگار دلتنگت شدم

لرزشی دارد دلم انگار دلتنگت شدم
خوب می‌دانی که من با عشوه‌ای خامت شدم

کاش می‌شد با غزل یک جرعه مهمانم کنی
نیست انگاری دلت با من ، که درمانم کنی

من که از چشمان مست تو غزل خوان گشته‌ام
هر دری را غیر تو بر روی این دل بسته‌ام

منتظر ماندم که شاید یک نظر بر من کنی
ترسم اندوه مرا از کاه چون خرمن کنی

خمره‌ای دارد دلم ، از آب انگور تو پُر
خمره را بگشودم و اشعار من شد همچو دُرّ

شد شکر ریز از لبت لب‌های گرم مست من
مثنوی سر ریز شد با یک قلم در دست من
دیدگاه ها (۲)

عاشق که باشی ، پاییز که باشدباران که ببارد انار که هیچ ،سنگ ...

کمی شانه هایت را برایم کنار بگذار می خواهم به عشقتکیه بدهم ...

می خواهم بدهم دنیا را برایم تنگ کنند ، به اندازه آغوشت !

چه خیاط ماهریست دنیا،دل هیچکسی را برایم تنگ ندوخت....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط