Mistake
❤️🩹Mistake❤️🩹
❤️🩹اشتباه❤️🩹
P2
ویو نینا
با سردرد شدیدی از خواب بیدار شدم ، با یاد آوری مسیج دیشب جین دوباره بغضم گرفت . این تصمیمی بود که جین میخواست بگیره ، ولی من دوستش داشتم و میخواستم اونو با لبخند ببینم . پس باید به این تصمیم تن میدادم چون دلم نمیخواد اون ناراحت باشه ، شاید اینطوری برای جفتمون بهتر بود .
خودمو جمع و جور کردم و رفتم دستشویی . داشتم مسواک میزدم که یهو حالم بهم خورد و بالا آوردم . حتما مال این بود که دیشب هیچی نخوردم . اومدم بیرون و لباس کرمیِ ساده ای پوشیدم و یه بالم صورتی زدم و از خونه زدم بیرون . سوار ماشین شدم و رفتم سمت دادگاهی که جین آدرسش رو داده بود .
پرش به زمان دادگاه
قاضی : جناب برای چی میخواید از همسرتون جدا شید؟
جین با تردید گفت :
_ باهم اختلاف داریم .
قاضی : خانم شما قبول دارید ؟
نینا سری به نشونه ی تایید تکون داد و قاضی حکم طلاق رو داد .
بیرون دادگاه
نینا با لحن درمونده ای گفت :
+ امیدوارم کسیو پیدا کنی که بتونه خوشحالت کنه . . .
نینا لبخند تلخی زد و سمت ماشینش رفت و اما جین . . . . . توی فکر عمیقی فرو رفته بود ، اون عاشق نینا بود ولی نمیتونست اینجوری ادامه بده . سوار ماشینش شد و سمت خونه ی مادرش حرکت کرد .
۳ ماه بعد
ویو نینا
از پاکت سیگار جین یه نخ برداشتمو با فندکش روشنش کردم . من هیچ وقت سیگار نمیکشیدم ولی الان مجبورم . همیشه دلم میخواست یه بار امتحانش کنم ، دوست داشتم تجربه اش کنم ، مخصوصا بخاطر اینکه سوکجین اکثر موقع ها سیگار میکشید . پوک عمیقی گرفتمو روی میز خاموشش کردم . رفتم طبقه ی بالا توی اتاقم .
شاید دیگه باید تموم میشدم ، دیگه کسی منو نمیخواد ، بودن من توی دنیا بی فایده بود .
از روی عصبانیت و ناراحتی با مشت آینده ی اتاقو شکستم . نگاهی به دست راستم انداختم ، غرق خون بود اما زیاد سوزش نداشت . تیکه ای از آینه ی شکسته رو توی دستم گرفتم و رفتم پایین و جلوی در خونه وایسادم . فقط یه جمله گفتم : ببخشید که برات کافی نبودم و سیاهی مطلق . . . . . .
❤️🩹اشتباه❤️🩹
P2
ویو نینا
با سردرد شدیدی از خواب بیدار شدم ، با یاد آوری مسیج دیشب جین دوباره بغضم گرفت . این تصمیمی بود که جین میخواست بگیره ، ولی من دوستش داشتم و میخواستم اونو با لبخند ببینم . پس باید به این تصمیم تن میدادم چون دلم نمیخواد اون ناراحت باشه ، شاید اینطوری برای جفتمون بهتر بود .
خودمو جمع و جور کردم و رفتم دستشویی . داشتم مسواک میزدم که یهو حالم بهم خورد و بالا آوردم . حتما مال این بود که دیشب هیچی نخوردم . اومدم بیرون و لباس کرمیِ ساده ای پوشیدم و یه بالم صورتی زدم و از خونه زدم بیرون . سوار ماشین شدم و رفتم سمت دادگاهی که جین آدرسش رو داده بود .
پرش به زمان دادگاه
قاضی : جناب برای چی میخواید از همسرتون جدا شید؟
جین با تردید گفت :
_ باهم اختلاف داریم .
قاضی : خانم شما قبول دارید ؟
نینا سری به نشونه ی تایید تکون داد و قاضی حکم طلاق رو داد .
بیرون دادگاه
نینا با لحن درمونده ای گفت :
+ امیدوارم کسیو پیدا کنی که بتونه خوشحالت کنه . . .
نینا لبخند تلخی زد و سمت ماشینش رفت و اما جین . . . . . توی فکر عمیقی فرو رفته بود ، اون عاشق نینا بود ولی نمیتونست اینجوری ادامه بده . سوار ماشینش شد و سمت خونه ی مادرش حرکت کرد .
۳ ماه بعد
ویو نینا
از پاکت سیگار جین یه نخ برداشتمو با فندکش روشنش کردم . من هیچ وقت سیگار نمیکشیدم ولی الان مجبورم . همیشه دلم میخواست یه بار امتحانش کنم ، دوست داشتم تجربه اش کنم ، مخصوصا بخاطر اینکه سوکجین اکثر موقع ها سیگار میکشید . پوک عمیقی گرفتمو روی میز خاموشش کردم . رفتم طبقه ی بالا توی اتاقم .
شاید دیگه باید تموم میشدم ، دیگه کسی منو نمیخواد ، بودن من توی دنیا بی فایده بود .
از روی عصبانیت و ناراحتی با مشت آینده ی اتاقو شکستم . نگاهی به دست راستم انداختم ، غرق خون بود اما زیاد سوزش نداشت . تیکه ای از آینه ی شکسته رو توی دستم گرفتم و رفتم پایین و جلوی در خونه وایسادم . فقط یه جمله گفتم : ببخشید که برات کافی نبودم و سیاهی مطلق . . . . . .
- ۲.۰k
- ۲۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط