برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟒
خیلی عصبانی گفت...
◇نمیگی نه؟ خودم به حسابت میرسم
یهو به سمتم هجوم آورد و محکم مچ دستم رو گرفت و از در رستوران بیرون آمد و با شتاب پرتم کرد تو پیاده رو
ا.ت: رئیس..به خدا ماری داره دروغ میگه..حرفشو باور نکنید
◇خفهشو دختره هرزه.. چطور جرعت میکنی که دروغ بگی و پولام رو بدزدی...
دستش رو بالا آورد تا یه سیلی بهم بزنه ..
محکم چشمام رو بستم و دستم رو گذاشتم رو صورتم هر لحظه ممکن بود بزنه
اما کاری نکرد
یهو رئیس با داد گفت...
◇دستم رو ول کن
دستم رو از روی صورتم برداشتم و آروم چشمام رو باز کردم که دیدم یه پسری دست رئیس رو محکم گرفته و رئیس داره سعی میکنه تا دستش رو آزاد کنه اما نمیتونه
اونپسره با شتاب دست رئیس رو ول کرد
قیافش آشنا بود کمی که دقت کردم فهمیدم همون پسریه که سه سال پیش کمکم کرد و یهو غیب شد
پسره به من یه نگاهی کرد و با تعجب گفت..
●ت...تو اون دختری بودی که چند سال پیش بهش کمک کردم؟
سر تکون دادم و گفتم
ا.ت: ا..آره...خ..خودمم
رئیس از زنش ساکم رو گرفت و پرت کرد سمتم اما اون پسره سریع ساک رو گرفت و نذاشت که به صورتم بخوره
عصبانی شد و روبه رئیس کرد و گفت...
●داری چه غلطی میکنی
◇به تو هیچ ربطی نداره..مگه تو چیکارشی
نکنه تو هم با اون هم دستی ...
●چی داری میگی
رئیس جوابش رو نداد و به من نگاه کرد و گفت...
◇اخراجی... دیگه این طرفا نمیای
ا.ت: لطفا این کار رو نکنید شما که میدونید من جایی رو ندارم
◇اون دیگه ربطی به من نداره
من حرفم رو زدم اگه ببینم دوباره اینجا آمدی
میکشمت
ا.ت: ولی ...
◇برو خدا رو شکر کن که به پلیس زنگ نزدم
و رفت و در مغازه رو بست و برق ها رو خاموش کرد
بغضم گرفته بود...حالا چیکار کنم
کجا برم...یعنی دوباره سختی هام شروع شد
چشمام رو بستم..و دونه دونه اشکام سرازیر شد و با صدای بلند همونطور که رو زمین نشسته بودم داشتم گریه میکردم
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که گریه کردنم تموم شد و دیگه اشکی برای برای ریختن نبود
گلوم میسوخت..چشمام رو باز کردم و سرم رو بلند کردم و اون پسره رو دیدم که ساکم تو دستش بود و بهم زل میزد
وقتی دیدمش کمی ترسیدم یهو یه هین بلندی کشیدم و از روی زمین بلند شدم..اصلا یادم رفته بود که اینجاست
●گریه کردنت تموم شد؟
اشکام رو پاک کردم و گفتم
ا.ت: ا..آره.. ممنون که برای بار دوم کمکم کردید...
اگه میشه ساکم رو بدید
● توکه جایی رو نداری کجا میخوای بری؟
ا.ت: همون پارکه
●مگه کار نمیکردی حتما یه پولی داری برو به مسافرخونه
ا.ت:ر..راستش...همه پول هام پیش رئیسم بود
و فکر نکنم که حقوق های قبلیم رو توی ساکم گذاشته باشه
● که اینطور.. اگه بخوای میتونی بیای خونه من بمونی...
ا.ت: ولی آخه
●اما و اگر نداره نترس کاریت ن
شرط ها
۱۲۰ لایک
۹۰کامنت
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟒
خیلی عصبانی گفت...
◇نمیگی نه؟ خودم به حسابت میرسم
یهو به سمتم هجوم آورد و محکم مچ دستم رو گرفت و از در رستوران بیرون آمد و با شتاب پرتم کرد تو پیاده رو
ا.ت: رئیس..به خدا ماری داره دروغ میگه..حرفشو باور نکنید
◇خفهشو دختره هرزه.. چطور جرعت میکنی که دروغ بگی و پولام رو بدزدی...
دستش رو بالا آورد تا یه سیلی بهم بزنه ..
محکم چشمام رو بستم و دستم رو گذاشتم رو صورتم هر لحظه ممکن بود بزنه
اما کاری نکرد
یهو رئیس با داد گفت...
◇دستم رو ول کن
دستم رو از روی صورتم برداشتم و آروم چشمام رو باز کردم که دیدم یه پسری دست رئیس رو محکم گرفته و رئیس داره سعی میکنه تا دستش رو آزاد کنه اما نمیتونه
اونپسره با شتاب دست رئیس رو ول کرد
قیافش آشنا بود کمی که دقت کردم فهمیدم همون پسریه که سه سال پیش کمکم کرد و یهو غیب شد
پسره به من یه نگاهی کرد و با تعجب گفت..
●ت...تو اون دختری بودی که چند سال پیش بهش کمک کردم؟
سر تکون دادم و گفتم
ا.ت: ا..آره...خ..خودمم
رئیس از زنش ساکم رو گرفت و پرت کرد سمتم اما اون پسره سریع ساک رو گرفت و نذاشت که به صورتم بخوره
عصبانی شد و روبه رئیس کرد و گفت...
●داری چه غلطی میکنی
◇به تو هیچ ربطی نداره..مگه تو چیکارشی
نکنه تو هم با اون هم دستی ...
●چی داری میگی
رئیس جوابش رو نداد و به من نگاه کرد و گفت...
◇اخراجی... دیگه این طرفا نمیای
ا.ت: لطفا این کار رو نکنید شما که میدونید من جایی رو ندارم
◇اون دیگه ربطی به من نداره
من حرفم رو زدم اگه ببینم دوباره اینجا آمدی
میکشمت
ا.ت: ولی ...
◇برو خدا رو شکر کن که به پلیس زنگ نزدم
و رفت و در مغازه رو بست و برق ها رو خاموش کرد
بغضم گرفته بود...حالا چیکار کنم
کجا برم...یعنی دوباره سختی هام شروع شد
چشمام رو بستم..و دونه دونه اشکام سرازیر شد و با صدای بلند همونطور که رو زمین نشسته بودم داشتم گریه میکردم
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که گریه کردنم تموم شد و دیگه اشکی برای برای ریختن نبود
گلوم میسوخت..چشمام رو باز کردم و سرم رو بلند کردم و اون پسره رو دیدم که ساکم تو دستش بود و بهم زل میزد
وقتی دیدمش کمی ترسیدم یهو یه هین بلندی کشیدم و از روی زمین بلند شدم..اصلا یادم رفته بود که اینجاست
●گریه کردنت تموم شد؟
اشکام رو پاک کردم و گفتم
ا.ت: ا..آره.. ممنون که برای بار دوم کمکم کردید...
اگه میشه ساکم رو بدید
● توکه جایی رو نداری کجا میخوای بری؟
ا.ت: همون پارکه
●مگه کار نمیکردی حتما یه پولی داری برو به مسافرخونه
ا.ت:ر..راستش...همه پول هام پیش رئیسم بود
و فکر نکنم که حقوق های قبلیم رو توی ساکم گذاشته باشه
● که اینطور.. اگه بخوای میتونی بیای خونه من بمونی...
ا.ت: ولی آخه
●اما و اگر نداره نترس کاریت ن
شرط ها
۱۲۰ لایک
۹۰کامنت
- ۴۳.۶k
- ۰۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط