۵۶
فردا
کوک
از خواب بیدار شدم رفتم پشت اتاق ا/ت و مامانش
تق تق تق
ا/ت درو باز کرد
کوک: بیدار شدید؟
ا/ت: نخوابیده بودیم
☆: بیداریم
کوک: واقعا؟
م.ک: چیشده
کوک: هیچی فقط ا/ت و مامانش تا صبح بیدار بودن
م.ک: خب حق داشتند بعد از ۱۲سال همو دیدن قطعا کلی حرف داشتن
☆:فقط درباره جونگکوک میگفت درباره خودش هیچی نمیگفت
ا/ت: درباره بدبختیام میگفتم
کوک: عزیزم این چه حرفیه خب میخواستم بگم من کار دارم باید برم
ا/ت: صبر کن چیزی نخوردی بمون یه چیزی درست بکنم بعد برو
کوک: نه یه چیزی میخورم
ا/ت: مراقب خودت باش
کوک: 😁
چند دقیقه بعد
صدای ایفون شنیدم
ا/ت: میرم درو باز کنم کیه؟
جواب نداد رفتم بیرون درو باز کردم
سریع خواستم درو ببندم پاشو گذاشت بین در
پ: درو باز کن
نتونستم مقاومت کنم در باز شد اومد داخل و رفت داخل خونه
ا/ت: برو بیرون
م.ک: جینو
☆: تو اینجا چیکار میکنی؟
پ: آشنایی اها یادم اومد زن اولم بودی
ا/ت: اره معلومه اندازه ناصرالدین شاه زن داشتی یادت میره
پ: دهنتو ببند پررو شدی زن اقای جئون نمیشی
☆: با دختر من درست حرف بزن
پ: نمیخوام بزنم میخوای چیکار کنی
م.ک: اینجا چیکار میکنی گورتو گم کن
پ: کارایی که باهات کردم خیلی حال داد
ا/ت: برو گمشو
یکی زد تو گوشم و موهامو کشید
پ: دختره ی عوضی
کوک
گوشیمو یادم رفته بود برگشتم خونه کلید داشتم درو باز کردم صدای جیغ شنیدم سریع رفتم از پشت گلدونی که تو حیاط بود تفنگمو برداشتم و رفتم داخل
ا/ت: جونگکوک
کوک: تو اینجا چیکار میکنی
پ: اقا داماد اومده اُ اسلحه به دست اومده نکشیمون جومونگ
کوک: برو بیرون تا بیرونت نکردم
پ: نمیخوام بیرون باشم اینجا تو غریبه ای این دخترمه اینا هم همسرانم هستن تو کی هستی
کوک: میری بیرون یا بزنم
پ:بزن
ا/ت
یه صدایی از حیاط اومد جونگکوک برگشت نگاشون کرد داخل بابام از پشت رفت گردن جونگکوک گرفت
پ: خفت میکنم
یه گلدون برداشتم و زدم تو سر بابام مامانم اسلحه رو بداشت قایم کرد
ا/ت: جونگکوک خوبی؟ عزیزم خوبی؟
شروع کرد به سرفه کردن دستشو گذاشت رو گردنش
صدای در اومد پلیسا بودن
پلیس: نترسین ما اینجا هستیم همسایه ها زنگ زدن گفتن سروصدای زیادی میاد
م.ک: اقای پلیس این اقا به خونه ما حمله کرد
پلیس: کی با گلدون زد تو سرش
کوک: من
نگاه به جونگکوک کردم دستشو گرفتم دستمو ول کرد
کوک: من زدم اقای پلیس نزدیک شده بود به خانواده راهی بهتر از این نبود
پلیس: زنگ بزنید امبولانس
پلیس۳:چشم
پلیس: خوشبختانه زندست الان امبولانس میرسه و اینکه شما باید همراه ما برای توضیحات بیاید
ا/ت: چرا اقای پلیس؟ چیشده؟ او اول به ما حمله کرد
کوک: یه لحظه
اومد بغلم کرد
کوک: نگران نباش عزیزم حل میشه خاله مامان قول میدم تا شب برمیگردم
#فیک
#سناریو
کوک
از خواب بیدار شدم رفتم پشت اتاق ا/ت و مامانش
تق تق تق
ا/ت درو باز کرد
کوک: بیدار شدید؟
ا/ت: نخوابیده بودیم
☆: بیداریم
کوک: واقعا؟
م.ک: چیشده
کوک: هیچی فقط ا/ت و مامانش تا صبح بیدار بودن
م.ک: خب حق داشتند بعد از ۱۲سال همو دیدن قطعا کلی حرف داشتن
☆:فقط درباره جونگکوک میگفت درباره خودش هیچی نمیگفت
ا/ت: درباره بدبختیام میگفتم
کوک: عزیزم این چه حرفیه خب میخواستم بگم من کار دارم باید برم
ا/ت: صبر کن چیزی نخوردی بمون یه چیزی درست بکنم بعد برو
کوک: نه یه چیزی میخورم
ا/ت: مراقب خودت باش
کوک: 😁
چند دقیقه بعد
صدای ایفون شنیدم
ا/ت: میرم درو باز کنم کیه؟
جواب نداد رفتم بیرون درو باز کردم
سریع خواستم درو ببندم پاشو گذاشت بین در
پ: درو باز کن
نتونستم مقاومت کنم در باز شد اومد داخل و رفت داخل خونه
ا/ت: برو بیرون
م.ک: جینو
☆: تو اینجا چیکار میکنی؟
پ: آشنایی اها یادم اومد زن اولم بودی
ا/ت: اره معلومه اندازه ناصرالدین شاه زن داشتی یادت میره
پ: دهنتو ببند پررو شدی زن اقای جئون نمیشی
☆: با دختر من درست حرف بزن
پ: نمیخوام بزنم میخوای چیکار کنی
م.ک: اینجا چیکار میکنی گورتو گم کن
پ: کارایی که باهات کردم خیلی حال داد
ا/ت: برو گمشو
یکی زد تو گوشم و موهامو کشید
پ: دختره ی عوضی
کوک
گوشیمو یادم رفته بود برگشتم خونه کلید داشتم درو باز کردم صدای جیغ شنیدم سریع رفتم از پشت گلدونی که تو حیاط بود تفنگمو برداشتم و رفتم داخل
ا/ت: جونگکوک
کوک: تو اینجا چیکار میکنی
پ: اقا داماد اومده اُ اسلحه به دست اومده نکشیمون جومونگ
کوک: برو بیرون تا بیرونت نکردم
پ: نمیخوام بیرون باشم اینجا تو غریبه ای این دخترمه اینا هم همسرانم هستن تو کی هستی
کوک: میری بیرون یا بزنم
پ:بزن
ا/ت
یه صدایی از حیاط اومد جونگکوک برگشت نگاشون کرد داخل بابام از پشت رفت گردن جونگکوک گرفت
پ: خفت میکنم
یه گلدون برداشتم و زدم تو سر بابام مامانم اسلحه رو بداشت قایم کرد
ا/ت: جونگکوک خوبی؟ عزیزم خوبی؟
شروع کرد به سرفه کردن دستشو گذاشت رو گردنش
صدای در اومد پلیسا بودن
پلیس: نترسین ما اینجا هستیم همسایه ها زنگ زدن گفتن سروصدای زیادی میاد
م.ک: اقای پلیس این اقا به خونه ما حمله کرد
پلیس: کی با گلدون زد تو سرش
کوک: من
نگاه به جونگکوک کردم دستشو گرفتم دستمو ول کرد
کوک: من زدم اقای پلیس نزدیک شده بود به خانواده راهی بهتر از این نبود
پلیس: زنگ بزنید امبولانس
پلیس۳:چشم
پلیس: خوشبختانه زندست الان امبولانس میرسه و اینکه شما باید همراه ما برای توضیحات بیاید
ا/ت: چرا اقای پلیس؟ چیشده؟ او اول به ما حمله کرد
کوک: یه لحظه
اومد بغلم کرد
کوک: نگران نباش عزیزم حل میشه خاله مامان قول میدم تا شب برمیگردم
#فیک
#سناریو
- ۳۴.۶k
- ۲۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط