شهید مدافع حرم رضا میرزایی

🌷شهید مدافع حرم رضا میرزایی 🌷
#مجاهد_بی‌ادعا
سال ۱۳۵9 از خانواده‌ای افغانستانی تبار در ایران متولد شد. نوجوان بود که دلیرانه به صفوف مجاهدان افغانستانی پیوست تا داد شیعیان مظلوم هموطنش را از طالبان جهل و خون بگیرد. عادت نداشت از مجاهدت‌هایش حرفی بزند همین بود که از ۵ سال و اندی حضورش در افغانستان خاطره‌ای باقی نیست جز اینکه با #ابوحامد همرزم بود.

روز خواستگاری گفته‌بود «تا جنگ باقی است من #مجاهدم هر جای دنیا که باشد».
سال ۱۳۸۰ پای سفره عقد نِشست و باز از جنگ دل نَشُست. زیبایی‌ها و خوشی‌های دنیا زنجیر نمی‌شد به #دین و دلش. همین بود که دو سال عقدشان را در افغانستان و جنگ با طالبان سپری کرد.
✍ بعد از عروسی دوشادوش پدرش در آهنگری، پتک بر آهن داغ کوبید و رزق حلالش را از دل آتش بیرون کشید. باز اما #عشق به #جهاد در دلش زبانه می‌کشید. مثل پرنده‌ای مهاجر مدام در رفت و آمد بود؛ از این وطن به آن وطن. از این سنگر به آن سنگر.
پسر ده‌ماهه‌اش، مجتبی را به خدا سپرد و دوباره عزم #جهاد کرد. دو سال و اندی بعد که برگشت فهمیدند یک سال در هرات اسیر طالبان بوده.

✍ ماه مبارک رمضان سال ۱۳۹۲ دخترش نرجس دو سال و نیمه بود که از مناره‌های حرم بانوی #دمشق فریاد هل من ناصر ینصرنی را شنید.
رضایت بانوی خانه‌اش را گرفت.
به ندای بانوی کربلا لبیک گفت و دوشادوش #ابوحامد در نبرد با داعش سینه سپر کرد.

✍ نام جهادی‌اش در سوریه #مختار بود و در نیروی ادوات خدمت می‌کرد.
از چندبار حضور این مجاهد بی‌ادعا در سوریه فقط همین‌ها را می‌دانیم. اینها را بانوی صبوری می‌گوید که بعد از چند روز بی‌خبری، خواب همسرش را می‌بیند؛ در رویا، هر دو به زیارت رفته‌اند.
✍ بانو از نگرانی‌ها و دلهره‌هایش می‌گوید و می‌پرسد «چرا نیستی؟» شهید می‌گوید «من کنار شما هستم.»
یک هفته بعد خبر آمد که تک تیرانداز تکفیری، رضا را در حالیکه مشغول حمل پیکر همرزم شهیدش بوده به آرزویش رسانده‌است. چند روز بعد، ماه مبارک رمضان ۱۳۹۳ بود که پیکر #شهید روی دست‌های دوستدارانش تشییع شد.

✍ در خانواده شهید میرازایی، هر کسی، دلتنگی را نوعی تاب می‌آورد.
همسرش گاهی سجاده دلتنگی‌هایش را در حرم امام رضا (علیه السلام) می‌گشاید و گاهی در قطعه شهدای مدافع حرم بهشت رضا (علیه السلام)، نگاه در نگاه شهید، اشک‌های دوری را از چشم پاک می‌کند.
دردانه شهید، نرجس خانم، دلگویه‌هایش را در گوش قاب‌عکس بابا زمزمه می‌کند.
گریه آقا مجتبی را کسی ندیده؛ کسی چه می‌داند! شاید دارد به سفارش پدرش در آخرین دیدارشان عمل می‌کند «مجتبی‌جان! بعد از من، تو مرد خانه‌ای؛ مرد گریه نمی‌کند.»
دیدگاه ها (۱)

دلم تنگ شده برای یک حادثه.. حادثه ای شبیه کوبیدن باران به پن...

🌷 امام صادق (علیه السلام) :☘ بعد از مرگِ ڪسے به او هیچ پاداش...

🔵 عروس داماد عجب شیری هزینه عروسی خود را برای همدلی با نیازم...

*هر روز شالهایتان عقب ترمانتوهایتان چسبان ترساپورتتان تنگ تر...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

تفاوت اساسی و بنیادین میان مقاومت و جنگ در همینجاست. جنگ برا...

تفاوت اساسی و بنیادین میان مقاومت و جنگ در همینجاست. جنگ برا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط