عاشقانه های پاک

عاشقانه های پاک

قسمت چهل و هفت



بستری شدن ایوب انقدر زیاد بود ک بیمارستان و اتاق ریکاوری مثل خانه خودم شده بود.....
از اتاق عمل ک بیرون می اوردنش....


نیمه هوشیار شروع میکرد ب حرف زدن"شهلا من فهمیدم توی کدام دانشگاه معتبر خارجی،پزشکی تدریس،میشود،بگذار خوب بشوم،میرویم انجا و من بالاخره پزشکی میخوانم....
عاشق پزشکی بود.شاید از بس ک زیر تیغ جراحی رفته بود و نصف عمرش را توی بیمارستان گذرانده بود .....



چند بار پیش امد ک وقتی پیوند گوشت ب دستش،نگرفت،خودش فهمید عمل خوب نبوده....
یک بار بهش گفتم
-ایوب نگو ....چیزی از عملت نگذشته صبر کن.شاید گرفت...
سرش را بالا انداخت....
مطمئن بود....
دکتر ک امد بالای سرش از اتاق امدم بیرون تا نماز بخوانم.....
وقتی برگشتم تمام روپوش دکتر قرمز شده بود....
بدون اینکه ایوب را بیهوش کند با چاقوی جراحی گوشت های فاسد را بریده بود.....


کمی بعد به جایی رسید ک دیگر گوشت دست خود ایوب بود و خون.....
ملافه ی زیر ایوب و لباس دکتر را قرمز کرده.بود .....
ایوب از حال رفته بود که پرستار ها برای تزریق مسکن قوی امدند....



ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱)

عاشقاه های پاکقسمت چهل و هشتدوست نداشت کسی جز من کنارش باشدم...

عاشقانه های پاکقسمت چهل و نهبا همین اراده اش دوباره کنکور شر...

عاشقانه های پاکقسمت چهل و ششنفس های ثانیه ای ایوب جزئی،از زن...

عاشقانه های پاکخدا روزی رسان توست دیروز امروز وهمیشه اوتورا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط