دو سال گذشته بود دو سال پر از سکوت پر از پیامهای نصفه
دو سال گذشته بود. دو سال پر از سکوت، پر از پیامهای نصفهنیمهای که هیچوقت فرستاده نشدن.
هیونجین رفته بود... بیهیچ توضیحی، بیهیچ خداحافظی.
فلیکس هر روز به جای خالیاش فکر میکرد؛ به خندههای بلندش،به موهای بلندش که هر از گاهی اونارو میبست تا جلوی چشماشو موقع نقاشی نگیره
و حالا، وسط این سکوت طولانی، او دوباره روبهرویش ایستاده بود.
_چرا رفتی، هیونجین؟ چرا هیچوقت چیزی نگفتی؟
هیونجین نگاهش را پایین انداخت. پلکهایش با قطرهای اشک لرزیدند.
ـ فکر میکردم اگه نباشم، حالت بهتر میشه... ولی شاید اشتباه میکردم
اگر خوشتون اومده بگید ادامش بدم💞
هیونجین رفته بود... بیهیچ توضیحی، بیهیچ خداحافظی.
فلیکس هر روز به جای خالیاش فکر میکرد؛ به خندههای بلندش،به موهای بلندش که هر از گاهی اونارو میبست تا جلوی چشماشو موقع نقاشی نگیره
و حالا، وسط این سکوت طولانی، او دوباره روبهرویش ایستاده بود.
_چرا رفتی، هیونجین؟ چرا هیچوقت چیزی نگفتی؟
هیونجین نگاهش را پایین انداخت. پلکهایش با قطرهای اشک لرزیدند.
ـ فکر میکردم اگه نباشم، حالت بهتر میشه... ولی شاید اشتباه میکردم
اگر خوشتون اومده بگید ادامش بدم💞
- ۱۲.۴k
- ۰۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط