تبمژگان

🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷

#تب_مژگان 40

نفیسه ادامه داد: من کثیف بودم اما فاحشه نبودم... اما اونها منافع منو طوری برنامه ریزی کرده بودن که از این راه میگذشت... جوری در طول مدت سه سال با من کار کردند و کلاس های مختلف و مسافرت های علمی و مختلط و ... که الگوی اصلی من و امثال من، روان شناسی به نام گلشیفته شد... اتفاقا مژگان هم داشت کم کم خاطر خواه گلشیفته میشد... خیلی باسواد و جذاب بود...

به نفیسه گفتم: چطوری میشه گلشیفته و شروین و اون پیرمرده و بقیه شون را از نزدیک دید؟!

نفیسه یه کمی فکرش کرد و گفت: نمیدونم... ما هیچ آدرس و شماره تلفنی از اونها نداشتیم... حتی یه بار به خانم کمالی گفتم که من در رابطه ام با فرید دچار مشکل شدم... احساس میکنم نیاز به همفکری دکتر گلشیفته دارم... اما خانم کمالی گفت که حتی منم شماره اش را ندارم و معمولا خودش هماهنگی میکنه برای اومدنش...

به نفیسه گفتم: باشه... خب... استراحت میکنید یا ادامه بدیم؟

نفیسه گفت: «یه چیز مهمی یادم اومد... من همیشه برام جای سوال بود که چرا دو سه بار دکتر شروین و دکتر گلشیفته مخصوصا برام تماس گرفتند و از حال و روز مژگان سوال کردند؟! ... بعد از دو سه بار، دیگه مدام احوال آرمان میپرسیدن... وقتی تصمیم گرفتن که آرمان را به فرید بسپارند، من اونجا بودم... به فرید گفتن که آرمان، حکم حیات و بقای حضور تو در جمع ما داره... چون آرمان به شدن تنهاست و تو باید زندگیشو نجات بدی...

من یادم اومد که آرمان خودارضایی داره... و مسئولیت باز کردن پای فرید به خونه مژگان را من به عهده گرفتم... اون چیزی که خیلی به من حال داد و ذوق کردم، این بود که به خاطر این خدمتی که برای نجات دادن آرمان از تنهایی شکننده اش کرده بودم و پای فرید را به اونجا باز کرده بودم، مبلغ پنج میلیون تومان بهم هدیه دادن و بهم گفتن: اگر این پنج تومان را در طول یک هفته خرجش کنی، پنج میلیون تومان دیگه هم بهم میدن!!»

من که داشت عقلم سوت میکشید گفتم: خب خرجش کردی؟!

نفیسه گفت: آره بابا... راهش را بلد بودم... ینی یادم دادن... همون پیرمرده بهم یاد داد... خیلی باحال بود... سه روز وقت گذاشتم... رفتم باغ ارم و باغ ملی... در طول این سه روز، پسرها و دخترانی که میومدند و در پارک مطالعه میکردند و مثلا برای کنکورشون درس میخوندند و یا حتی روزنامه میخوندند یا جدول حل میکردند... سر صحبت و گپ باهاشون باز میکردم... اگر میدیدم که یخشون باز میشه که هیچ... اما اگر یخشون خیلی راحت باز نمیشد، مبلغ 500 هزار تومان یا یک میلیون به خاطر تشویق و ترویج فرهنگ مطالعه بهشون هدیه میدادم...

ازش پرسیدم: اونها هم قبول میکردند؟!

نفیسه گفت: «ای بابا... چرا قبول نکنند؟! ... خب ما که نیتمون خیر بود... سه چهار روز هم اونها را زیر نظر داشتیم... حتی یادمه که یکیشون این خیلی سفت و سخت بود و پا نمیداد... خیلی هم بچه درس خونی بود... حتی وقت نمازها پامیشد میرفت نمازخونه پارک و... اما فهمیدم مشکل مالی داره... چون معمولا تک میزد تا براش از خونه و دوستاش زنگ بزنند... اون پیرمرد باحاله بهم گفت شاید بنده خدا شارژ نداره!! ... دلم براش سوخت... به بهانه ترویج فرهنگ مطالعه باهاش صحبت کردم...

از یه چیزش خیلی ناراحت شدم... از این حرصم درمیومد که اون پسره خیلی نگام نمیکرد... حتی هدیه ام را هم نپذیرفت و پاشد رفت... دیوونه هدیه یک میلیون تومانی را نپذیرفت... قرار شد یکی دیگه روش کار کنه تا هرجور شده مشکلش را برطرف کنیم... بعدش فهمیدم که اون پسره، بچه ی آخوند هست... گفتم چرا فازش اینجوریه؟! ... نگو باباش آخوند بود... دیگه نمیدونم کدوم از بچه ها باهاش مچ شد... فکر کنم سهیلا رفت تو نخش...»

پرسیدم: سهیلا دیگه کیه؟!

نفیسه با لبخندی شیطنت آمیز گفت: سهیلا خیلی دختر ماهی هست... خیلی هم خوشکل و جذابه... باباش زندانی سیاسی بوده که میگن اعدامش کردند... تنها دختر چادری جمع ما بود... معمولا هر کس گند میزد و یا نمیتونست در کاری که بهش سپرده شده کاری از پیش ببره، کارش را میسپردن به سهیلا...

گفتم: خب؟

گفت: خب جمالتون! هیچی دیگه... پولم را همون هفته خرج کردم و پنج ملیون تومان هفته بعد را هاپولی کردم... فقط یادمه که تنها خرجی که برای خودم کردم در پول هفته اول، رفتم یه عطر کریستال عربی گرم گرفتم واسه بابای مژگان... دادم به مژگان تا بهش بده... دیگه هیچی واسه خودم خرج نکردم...

ادامه دارد...

کانال دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
🔷 🔷 🔷 🔷 :large_blu
دیدگاه ها (۱)

🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 #تب_مژگان 41ماشین و ماموری که مفقود شده ...

خدایا بحق مولا علی FB:ن مجهز خانگی یا مداواش کنند یا سرش را ...

🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 #تب_مژگان 39سر درد گرفتم... خط به خط مطا...

🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 #تب_مژگان 36نفیسه یه من بیشتر اشکاش را پ...

نام فیک:عشق مخفیPart: 17ویو جیمین*ات. پسره ی پرو*رفتم اونور*...

سناریو از میکا اسرافیل پایانی

نام فیک:عشق مخفیPart: 14*سه سال بعد*(الان ات ۲۰ سالشه و جیمی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط