درد بی درمانی ست دلتنگی

دردِ بی درمانی ست دلتنگی ..
وقتی به سراغم می آید
توانِ رهایی ندارم
مرا در برمی گیرد
استخوانهایم را می فشارد
تا خودِ مرگ می بَرَد و باز می گرداند ..
گلویِ بُغضم را می بُرَد
سیلابی بِراه می اندازد ..
بنیادم را فرو می ریزد ..
دردِ بی درمانی ست دلتنگی ...

#باران_قیصری
دیدگاه ها (۱)

هر شببا آستینِ کاغذها پاک می کنم حرف هایی را که قرار نبودجز ...

از هر چه دارمچشم می‌پوشم اگر دنیایک شبمرا زانو به زانویِ تو ...

دوری از تومرا نابود کرده است ..فکرم را پر کرده ای از وجودتقل...

دنیا خیلی زیباتر میشد اگر مردم به جای دخالت در زندگیمان، به ...

پارت ۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط