𝐏𝟑𝟖

بعد چن ثانیه سکوت اومد جلو
رئیس:بیا باید حقوقتو تسویع کنم
من:حقوق؟ بابت همین ی روز؟
رئیس:اوهوم
من:نمیخواد شما کلا کارتون از هم پاچیده واس این چهار ماه باید بیشتر پول پس انداز کنین
رئیس:بهرخال توهم زحمت کشیدی
من:مهم نیست اصلا این ی روز کار که قابل شما رو نداره
رئیس از تو جیبش پول نقد کشبد بیرون و شمرد و بهم پول داد. و بعدم یع کاغذ بم داد
منم ادای احترام کردم و جلوش خم شدم:ممنون آقا
رئیس:آفرین بهت تو این یه روژ کارت عالی بود... فک نکنم حتی یع مشتری دست خالی بیرون رفته باشع
من لبخندی از سر زضایت زدم و بعد تشکر از در پشتی مغازه رفتم بیروم و کرکره رو بستم و کلیدشو به رئیس پس دادم. ب کاغذ دستم نگاه کردم....سابقه کار و البته 700 وون پول توی دستم... خیلی خوب بود. واقعا این پول خیلیه. اونم واس 1 روز کار
هه الان دیگه سابقه کارم دارم.وایسا....الان میتونم برم اون کافه باصفا کار کنمᕕ( ᐛ )ᕗ
خیلی خوبهههه... از همون اول دیوونه اون کافه بودم و الان سابقع کار دارم پس میتونم اونجا کار کنم
اسمون هنوز کاملا تیره نشده بود و چراغا روشن بودن...
منم ب سمت کافه دویدم چون خیلی ذوق داشتمو راه رفتن جواب نمیداد میخواستم زود تر ب کافه برسم... ب کافه رسیدم و دستامو رو زانو هام گذاشتم و نفس نفس زدم ولی.....
کافه بسته بوددد:(
خیلی خورد تو ذوقم. واقعا دلم میخواست برم و اونجا کار کنم
سرمو انداختم پایین و رفتم طرف خونه
بوا:سلامممم
من:(درمونده) سلام
بوا:کشتیات غرق شده؟
من:نه
بوا:پس چیشده؟
من:بیخیال.... عمه کجاس؟
بوا:مامانم رفته بیرون خرید
من:بابام چی؟
بوا:مامانم اونم برد تا حال و هواش عوض شه
لبخند زدم و رفتم تو اتاق تا لباسامو عوض کنم.
یه نیم تنه با شلوار راحت پوشیدم و رفتم پیش بوا. سرش تو گوشیش بود و داش با یکی چت میکرد.
من:چطوری؟
بوا:(گوشیشو خاموش کرد) تنک تو چی؟
من:خوبم
بوا:این طور ب نظر نمیاد
من:ن بابا اوکیم
_یهو زنگ خورد_
رفتم درو باز کردم... بابارو رو ویلچر و عمه رو که دسته های ویلچرو گرفته بود دیدم.
من:سلام
عمه و بابا:سلام
ویلچرو از دست عمه گرفتم و بابامو بردم تو اتاق و به عمه کمک کردم چیزایی که خریده رو مرتب کنه. 2،3 مین بیشتر طول نکشید. بعدم رفتم لباسای بابامو عوض کردم....

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۰)

احساس او 𝐏𝟑𝟗

تولد سه تا خفن پشت سر هم😂😂

𝐏𝟑𝟕

رمان j_k

رمان بغلی من پارت ۲۷ارسلان: از اتاق بیرون اومدم رفتم تو اتاق...

و....ویو جونگکوک رسیدیم عمارت بدون اینکه توجه بهش کنم رفتم ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط